قلعه تاناتوس



Monday, March 17, 2003

به نام او که مرا دوست دارد
من احمدعلی هستم.دانشجوی برق، یا یه چیزی تو همین مایه ها.اهل مشهدم روزگارم بد نیست.تکه نانی دارم،خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.خانواده ای دارم بهتر از برگ درخت،دوستانی بهتر از آب روان، و از همه مهمتر خدایی که در این نزدیکی است،لای این شب بوها،پای آن کاج بلند .
گاهی اوقات به شدت قاطی می کنم مثل وقتی که همین پیغام قبل رو می نوشتم،10 دقیقه بعد کاملاً خوبم و... تقریباً به طور کامل یک آدم روانی.ولی تصادفاً گاهی لوقات حالم خوبه.دیوانه دیوانه دیوانه.
معمولاً دوست دارم به تمام قوانین این دنیا لگد بزنم و برم توی یه غار زندگی کنم، ولی نمیشه.چون باز برمیگردم به همین دنیای مسخره مسخره مسخره.اتکای من توی این دنیا هم فقط به خداست و بس،فقط فقط فقط.
یه دفعه امروز یادم افتاد که باید اسم و رسم خودم رو اینجا بذارم.الان تصادفاً از اون موقعهاست که حالم خوبه.علت این اعصاب قروقاطی من هم نه ربطی به فشار درسها داره نه هیچ چیز دیگه.مشکلات خانوادگی هم شکر خدا اصلاً ندارم.وای وای وای.
الان هم بچه ها میان باید بریم دنبال کار و زندگیمون.پس تا بعد بعد بعد.



   
0 حرف
........................................................................................

Home