قلعه تاناتوس |
Thursday, June 12, 2003
● بابا حافظ جون، تو هم ديگه مارو سركار ميذاري.تو هم آتيش به دل ما ميزني؟ اونم سر صبح؟ تو رو خدا شما بخونين ببينين به من چي گفت امروز، بعد ببينم بازم ميتونين بپرسين چرا حالت بده؟
........................................................................................اي دل به كوي عشق گذاري نميكني    اسباب جمع داري و كاري نميكني چوگان حكم در كف و گويي نميزني   باز ظفر به دست و شكاري نميكني اين خون كه موج ميزند اندر جگر ترا   در كار رنگ و بوي نگاري نميكني مشكين از آن نشد دم خلقت كه چون صبا    بر خاك كوي دوست گذاري نميكني ترسم كزين چمن نبري آستين گل    كز گلشنش تحمل خاري نميكني در آستين جان تو صد نافه مدرج است    وان را فداي طره ياري نميكني ساغر لطيف و دلكش و ميافكني به خاك    وانديشه از بلاي خماري نميكني حافظ برو كه بندگي پادشاه وقت    گر جمله ميكنند تو باري نمي كني بازم فرمايشي هست؟ اعتراضي، چيزي... احمدعلی ساعت 9:54 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|