قلعه تاناتوس |
Wednesday, July 30, 2003
● ساعت 11 از خواب پاميشه.بعد فكر ميكنه كجا بره، شركت يا دانشگاه.چون توي خونه اگه بمونه خطرناك ميشه قطعاً.
........................................................................................فكر ميكنه چون چند روز تعطيل پشت سر همه و هيچكس رو نميبينه ، يه سر بره دانشگاه.بعد وسط اون گرما، راه ميفته سمت دانشگاه. هي الكي ميچرخه تا مگه يه نفر رو ببينه.هيچكس نيست.بعد ميره روي نيمكت جلو دانشكده دراز ميكشه.بعدش هم به زور مياد خونه . چرا من نميتونم مثل بچه هاي آدم باشم؟ بابا كارتو بكن دِ... احمدعلی ساعت 3:04 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|