قلعه تاناتوس |
Sunday, July 13, 2003
● ايوب پيامبر رو همه ميشناسين.خدا پدر اين بشر رو درآورده بود.خونه و زندگي و ثروت و بچه هاش رو ازش گرفت.اونوقت ، وقتي كارد به استخونش رسيد و شاكي شد، ميدونين چه جوري دعا كرد؟ اصلاً نگفت خدايا جون من به من ثروت بده، بچه هام رو برگردون، قسم به حلقوم بريده علي اصغر اين كار رو بكن، اون كار رو نكن.گريه و زاري و ماتم و همه اين بساط مسخره ما.فقط يه جمله.تا مغز استخون آدم رو ميسوزونه:
........................................................................................رب اني مسني الضر، و انت خير الراحمين. خدايا من گرفتار مصيبتي شدهام و تو مهربانترين هستي. همين.فقط.خدا هم شرمنده شد، بيشتر از اولش بهش داد! كاش ياد ميگرفتيم. *يه دقيقه تلويزيون رو روشن كنين تا بفهمين چرا من اينو نوشتم.اين بد صداها... احمدعلی ساعت 12:16 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|