قلعه تاناتوس



Thursday, July 31, 2003

شكر خدا در زمينه هاي زيادي دارم روبات ميشم.بدون احساس.بدون فكر.بدون خيالات عجيب و غريب.بدون تصاوير مبهم.بدون روح...
اين ايده كتاب نخوندن كار خودشو داره مي كنه.شايد راحت بشم يه كم.

فقط مشكل اينه كه واقعاً ديگه غير عابل تحمل شدم.عمه دينا كه شاكي شده اساسي... از دست داد زدن هاي من.از دست بي منطق بودنم.طفلك دوروزه اومده تهران.ميخواد سريع در بره.

تازه يه كار جديد ياد گرفتم.هركس مي‌خواد در هر زمينه اي يه توصيه يا نصيحت به من بكنه، سريع ميگم :"الان حالم خراب ميشه ها..." . با هيجان.
همه جلوي اين حرف تا حالا كم اوردن.چون ميدونن اگه اونجوري بشم، ديگه هيچي حاليم نيست. با سر، مثلاً يواشكي به هم اشاره مي كنن كه بسه...

خلاصه بساطي دارم من اين روزا.



   
0 حرف
........................................................................................

Home