قلعه تاناتوس |
Tuesday, September 02, 2003
● آقا حواستون به اين شيطون پدرسوخته باشه.خيلي زرنگه .خيلي خيلي.الان چند روزه هر کاري ميکنم اين وامونده دور و برم ميچرخه.
........................................................................................وقتي آدم محرم ميشه بايد همه تعلقاتش رو کنار بذاره.دوتيکه پارچه سفيد بپوشه.يعني آقا من شدم مثل روز اول.هيچي ندارم.حالا شيطون لعنتي چيکار ميکنه؟ ما توي اتوبوس نشسته بوديم.با احرامي هاي سفيد و تر و تميز.يکي از بچه ها اومد نوشابه باز کنه.همش پاشيد روي لباس من.فاتحش خونده شد. راستش ناراحت شدم.چون دوست نداشتم با لباس کثيف اعمال رو انجام بدم.رفتم تو فکر که حالا چيکار کنم براي فرداو از اين حرفا... يهويي ديدم اين يارو وايساده بالاسر من داره ميخنده.ميگفت ديدي گولت زدم.حالتو گرفتم.تو فسقلي ميخواستي مثلاْ تعلقات رو کنار بذاري؟ ديدي که عاشق همين دو تيکه پارچه سفيد شدي؟ ديدم راست ميگه بنده خدا...بد جوري کلک خوردم.حتي دو تيکه پارچه سفيد .حتي... سوسکش کردم.ولي اون لحظه خوب معني يه آيه قشنگ رو فهميدم: انه يريکم.هو و قبيله من حيث لم ترونهم... او و قبيله اش از جايي به شما مينگرند که نميبينيدشان... ميبينيد چقدر زرنگه ؟ احمدعلی ساعت 1:38 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|