قلعه تاناتوس |
Friday, October 03, 2003
● افتاده بودم روی تخت..ضربان قلبم مطابق معمول این شبها خیلی بالا رفته بود.دستم داشت می لرزید.سرم هم گیج میرفت.
........................................................................................یهو بلند شدم.رفتم سراغ ضبط.یه نوار گذاشتم.پر والس.اول از همه همون دانوب آبی دوست داشتنی...لا لا لا لای-لای لای-لای لای... بعد دیدم خوب اینجا کسی نیست که باهاش برقصم که...! یه بالش بزرگ ورداشتم.شروع کردم به چرخ زدن... نیم ساعت تمام من داشتم توی خونه می چرخیدم.احساسی که بعدش بهم دست داد عالی بود...عالی. احمدعلی ساعت 9:42 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|