قلعه تاناتوس |
Thursday, October 23, 2003
● زیر بیدی بودیم
........................................................................................برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می خواهید؟ می شنیدم که به هم می گفتند: سحر می داند، سحر! احمدعلی ساعت 11:12 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|