قلعه تاناتوس



Sunday, January 11, 2004

مي خونم:
آخ که ديگه فرنگيس
عشق تو داغونم کرد
به کي بگم که چشمات
تو غصه زندونم کرد
دلم شده ديوونه
خدا خودش ميدونه
کوچه دلش ميگيره
سکوتشو ميشکونه
پنجره ها با فرياد
ميگن کي باز ميخونه
ميخونم...


خيلي ضايعه که وسط يه کوييز خيلي مهم، اين آهنگ بيفته توي گوش آدم، بعدم رو زبونش.
هي زمزمه کنه...بلندتر و بلندتر...بخواد داد بزنه،نعره بزنه...ولي نتونه...
از اون ضايعتر اينه که اين آدم کوييزي رو که کامل بلده سفيد ول کنه بره بيرون آواز بخونه.

من آدم ضايعي هستم.خيلي.



   
0 حرف
........................................................................................

Home