قلعه تاناتوس



Monday, February 09, 2004

الان سه چهارماهه که خيلي استيبلم.کاملاْ.دقيقاْ شدم همون مرد گنده‌اي که گفته بودم.عين سنگ.کاملاْ بي احساس.نه خوشحال ميشمُ نه ناراحت.
اين زياد جالب نيست.ولي راحتم.اينش خوبه.قضيه مود استابيلايزر رو که گفته بودم!
فقط تيکه دردناک ماجرا اينه که تو اين مدت، دو سه دفعه گرفتار حمله ناگهاني احساسات شدم.يهو سر يه موضوعي مثلاْْ.ناگهاني.
اينجور موارد کاملاْ مي‌فهمم که اون حس مي‌خواد خودشو جا کنه، بگه بابا ما هم هستيم، بگه هواي اين تيکه رو هم داشته باش...
ولي حداکثر در عرض پنج دقيقه سرکوب ميشه.با چماق.بعد باز همون آش و همون کاسه... ولي اون پنج دقيقه قشنگه.
خلاصش اينه که فعلاْ راحتم، ولي يه کمي نگران.



   
0 حرف
........................................................................................

Home