قلعه تاناتوس |
Sunday, February 15, 2004
● تصور کنين يه عده آدم شيرين نشستن، دارن با لهجه فارسي موردعلاقه من(همون افغاني-تاجيکي که ميدونين!) ، زاهد خلوت نشين رو ميخونن.همون که دوش به ميخانه شد و از سر پيمان برفت و بر سر پيمانه شد.تازه صوفي مجلس که دي جام و قدح ميشکست، باز به يک جرعه مي عاقل و فرزانه شد.تازه به همه اينها اضافه کنيد که يه دوست خيلي خيلي عزيز هم بامن بود...همين جور وقتهاست که مخ من شلنگ تخته ميندازه ديگه.خلاصه که منزل حافظ کنون بارگه پادشاست، دل بر دلدار رفت، جان بر جانانه شد.البته اين قضيه مال دوش بود.
........................................................................................احمدعلی ساعت 2:08 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|