قلعه تاناتوس



Friday, September 16, 2005

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...

واقعاً نبود.

اصولاً این جور وقتهاست که باید یک جلسه انفرادی بردم و مزخرف بگم.باید بذارم برخلاف بیشتر وقتها یکی دیگه به جای من فکر کنه. باید بذارم منو ببینه.عریان.

جالب اینجاست که حس می کنم روز به روز ظاهرم و رفتارم طبیعی تر میشه، و باطنم به هم ریخته تر، خیالاتی تر. روز به روز افکار خشن توی ذهنم رشد می کنه، و روز به روز رفتارم با اطرافیان آروم تر میشه.

ظاهراً خوبه. ولی باطناً شاید نه.

شاید هم آره.



   
0 حرف
........................................................................................

Home