قلعه تاناتوس |
Friday, September 16, 2005
● ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...
........................................................................................واقعاً نبود. اصولاً این جور وقتهاست که باید یک جلسه انفرادی بردم و مزخرف بگم.باید بذارم برخلاف بیشتر وقتها یکی دیگه به جای من فکر کنه. باید بذارم منو ببینه.عریان. جالب اینجاست که حس می کنم روز به روز ظاهرم و رفتارم طبیعی تر میشه، و باطنم به هم ریخته تر، خیالاتی تر. روز به روز افکار خشن توی ذهنم رشد می کنه، و روز به روز رفتارم با اطرافیان آروم تر میشه. ظاهراً خوبه. ولی باطناً شاید نه. شاید هم آره. احمدعلی ساعت 8:36 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|