قلعه تاناتوس



Tuesday, November 29, 2005

یه نکته قشنگی هست. من اگه نصف این استرس و نگرانی که این روزا دارم رو ترم شیش داشتم، برای هر کدومش مثل اون وقتا یه هفته تو دانشکده با همون وضع کاپشن بر دوش و واکمن در گوش راه می رفتم و گریه می کردم (یادش به خیر!)

حالا حد اکثر اعصابم خیلی خورد میشه و خیالات و اینا، ولی اصلاً و ابداً در اون حد نیست.Handle اش می کنم به هر وضعی که هست.

حالا من هی میگم زنده باد روان پزشکی، هی شماها مسخره ام کنید و فحشم بدید که چرا مردومو از راه به در می کنم.

نمی فهمین که! حالیتون نیست.


پ.ن: اصلاً هیچکدومتون اشک منو یادتون هست رفقا؟ لرزیدن دست و پامو چطور؟ نفرتم رو چی؟

یادتونه سر هیچ کلاسی پنج دقیقه هم بدون بغض دووم نمی آوردم؟ یادتونه نفس نفس می زدم؟

چه دنیایی بود.



   
0 حرف
........................................................................................

Home