قلعه تاناتوس



Saturday, November 12, 2005

داشتم یه غزل از سعدی می خوندم...خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند...

یه موقعی نوشته بودم در مورد رمانتیسم ایرانی که باید لب طاقچه گذاشتش و از زیباییش لذت برد، و اینکه چقدر بیماره.

الان یاد یه trend جالب تو ادبیاتمون افتادم. تمایل به هیچ بودن در مقابل یک معشوق برتر. تمایل به صفر بودن، و در پناه گرفته شدن.

این همه جا هست. شاید یه حس طبیعی انسانی باشه در مقابل معبودی به اسم خدا. قدرت برتر. تا اینجا قابل قبوله به نظرم. اما مشکل اینجاست که اینو میاریم به روابط انسانی، و این همه آدم رو می بینیم با شخصیت های وابسته غیر فعال. آدمایی که فقط باید یه زن یا یه مرد دوستشون داشته باشه. مهم نیست که کی. شاید هفته ای یه بار عوضش کنن. فقط باید یکی باشه. این یعنی پناه جویی. یعنی ترس. یعنی وابستگی. این تو ادبیات ما زیاده.

و چقدر لذتبخش به نظر می رسه. دقیقاً برگشتن به کودکی. جنینی شاید.محیط امن بدن مادر.

ببین دیگه:
سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج
ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند؟


انصافاً شاهکار نیست این بیت؟مثالهای خیلی بهتری البته میشه پیدا کرد.

خیلی خیلی دوست دارم این روند رو تو ادبیات مثلاً آمریکا و ژاپن هم ببینم هست یا نه.



   
0 حرف
........................................................................................

Home