قلعه تاناتوس



Saturday, November 19, 2005

روشنت می کنم رفیق. ببین، ترس از مرگ که میگن یکی از دو تا ترس مهم ناخودآگاه انسان توی زندگیشه، اصلاً به این معنی نیست که طرف میشینه یه گوشه و همش میگه ای وای من یه روز می میرم.

اصلاً این نیست.

اصولاً این ترس برای بیشتر آدما، اول از ترس از دست دادن اطرافیان عزیز شروع میشه. لزوماً هم به شکل مرگ نیست. جدایی، فراق (توی ادبیات)، بعضی وقتها ترس از عدم موفقیت توی زندگی، و هزار تا مانیفست دیگه داره. هنر تو اینه که بفهمی کجا داره خودشو نشون میده.

مثلاً من یه زمانی هر وقت یه پلیس راهنمایی می دیدم، یا یه رفتگر، سریع توی ذهنم تصور می کردم که من یه روز حتماً یه کار روزمره چرندی مثل این خواهم داشت. با یه درآمد بخور و نمیر، یه زندگی سخت، تنها، و... .طول کشید تا ببینم این واقعاً از جنس مرگه.این علاقه من به تنهایی، دقیقاً علاقه به مرگه مثلاً.

یه دوست عزیزی دارم که اتفاقاً اینجا رو هم میخونه. یه زمانی می گفت که خیره میشه به عزیزانش و میره تو فکر. اولین چیزی که ازش پرسیدم این بود که می ترسی بمیرن؟ گفت آره.

این یعنی ترس از مرگ. فکر نکن که یه ترس خودآگاهه واضحه.

حالا برو فکر کن ببین اون ترس بنیادی دوم چیه (اگه خودم تا حالا در موردش باهات صحبت نکرده باشم).



   
0 حرف
........................................................................................

Home