قلعه تاناتوس |
Monday, February 27, 2006
● یه بار شونزده هیفده ساله که بودم، تو خیابون دعوای سختی کردم. با مشت کوبیدم تو صورت پسره که اقلاً پنج شیش سال از من بزرگ تر بود. خیلی محکم زدم. اونم نامردی نکرد و زد تو گوشم. من شروع کرده بودم.
........................................................................................این بار اما، من شروع نکردم. داد زد، داد زدم. توهین کرد، جوابشو دادم. فریادهای زیادی زدیم سر هم.آخرش هم لیخند زدیم و دست دادیم و به خیر و خوشی تموم شد. حس خیلی خوبی دارم. تو شطرنج برنده شدم.خوب بازی کردم.ماهرانه. احمدعلی ساعت 10:57 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|