قلعه تاناتوس |
Wednesday, March 08, 2006
● وقتی قرار شد برم، اصلاً حواسم به مقصد نبود. یه سفر مثل همه سفرهای مأموریتی دیگه.
........................................................................................ولی نبود! ساختمون شرکت مخابرات آذربایجان غربی رو که دیدم، مبهوت شدم. منِ خنگ! چند سال پیش بود؟ اقلاً هفتاد نفر بودیم. هفتاد تا برق شریفی عوضی. چند روز مهمون این شرکت بودیم. چه خاطره ای بود...رسماً داشتم دچار توهم می شدم.همه اون صحنه ها میومد و می رفت. رفتم تو نماز خونه اش. اون عبایی که امین مطهری واسه مسخره بازی سر نماز روی دوشش مینداخت هنوز بود. به خدا بود! اون دعواهای پژمان و سمیه سر توپ بازی دخترها...اون موقعی که ممد ایران نژاد رفت سراغ امین تا بهش حالی کنه که قراره بگیریم و کچلش کنیم! و امین که اشک می ریخت نرم نرم، ولی تقلا نکرد. چه باحال بود! اون حوضی که امیر امین زاده رو با موبایلش پرت کردیم توش. میزهای شام مفصل توی حیات.جشن پتویی که شب تو خوابگاه می گرفتیم و دِبزن...و اون موقعی که دست و پای منو گرفتن و بردن توی حموم و انداختنم توی تشت پر کف صابون کثیف...!!! همین باعث شد که از توی همون نماز خونه زنگ بزنم به امین و بعد یه سال و اندی باهاش صحبت کنم. عالی بود. پ.ن: توصیه می کنم سعی کنید تو مسائل فنی با ترک جماعت بحث نکنید. فرض کن من تنها بودم و چهار نفر از اونا...هر وقت با من حرف می زدن، فارس بودن با لهجه بسیار بد. تا می خواستن با خودشون صحبت کنن، یهو می رفتن کانال دو و شو ترکی و...من بدبخت آخرش هم نفهیدم Cross Connect یا VC-4 یا اصلاً SDH به ترکی چی میشه. چون قطعاً داشتن در این مورد صحبت می کردن! پ.ن: از ارومیه به تبریز و بالعکس رو توصیه می کنم از مسیر دریاچه برید. جاده که وسط آبه هیچی، یه تیکه هم باید با قایق رفت. خداست! پ.ن: دو تا دوست خوب کُرد هم پیدا کردم تو همین یه روز. شغل شریفی داشتن. قاچاقچی بودن. داشتن میرفتن ترکیه تا جنس بیارن. موبایل رد و بدل کردیم. کم پیش میاد سفر یه روزه اینقدر پربار باشه. احمدعلی ساعت 2:57 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|