قلعه تاناتوس |
Monday, January 14, 2008
● امشب ساعت دوازده رسیدیم نیویورک. مسافت خوبی رو باید پیاده می رفتیم تا هتل. حالا ما دو تا آدم غریبه شهر ندیده - تا نیویورک رو ندیدی میشه گفت که حسّی از مفهوم شهر نداری! - با چهار تا ساک و کبف پول و کلّی حرف که شنیده بودیم از نا امنی نیویورک و برادران سیاه و کارایی که با آدم می کنن!
........................................................................................خلاصه بگم... از اول تصمیم گرفتیم که همون استراتژی شیخ رو در برابر راهزنان در پیش بگیریم و خلاص. خاطرت هست؟ آورده اند که جمعی راهزن راه بر شیخی ببستند و او را گفتند: یا شیخ! تو را بکشیم یا...؟ شیخ لَختی درنگ کرد و عمری بزیست... همین یه جمله میشه تبدیل بشه به استراتژی من و تو در برابر زندگی. بزرگترا بهش میگن عقل معاش. احمدعلی ساعت 11:11 AM نوشت 1 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|