قلعه تاناتوس



Thursday, January 17, 2008

من مدتها پیش به یه نتیجه ای رسیده بودم که هرچی زمان میگذره درستیش رو بیشتر احساس می کنم: اگه میخوای رابطه قابل قبولی با اعضای خونواده ات داشته باشی، باید تو یه مقطع زمانی دستشون رو از زندگیت کوتاه کنی (ببرّی!). از یه جایی به بعد، نباید اجازه بدی که نظر پدر و مادرت تو تصمیم گیری هات مؤثر باشه، حتی تصمیم های حیاتی زندگی. اون وقت تازه میتونی بشینی از یه موضع برابر و مثل چند تا انسان مستقل باهاشون صحبت کنی.

اینکه این زمان کی هست خیلی بستگی با آدمش داره، واسه من همون قبل از بیست سالگی خیلی خوب بود، شاید برای بعضی ها زمان بیشتری لازم باشه. اینکه چقدر باید این طناب رو شل یا پاره کرد هم احتمالاً مطلق نیست، ولی من حس می کنم که قطع کاملش بهتره. در این زمینه، بچه هایی که از دوره لیسانس از خونواده جدا میشن موقعیت بهتری دارن.

من نتیجه خوبی از این استراتژی گرفته ام. رابطه ام با پدر و مادرم خوبه، غیر از اون گوشه هایی که هنوز ته ذهنم احساس می کنم که به تأییدشون نیازمندم (که تعداد این گوشه ها هم مرتب در حال کم شدنه).

باید از خونواده جدا شی، رد خور نداره.

نظر؟



   
7 حرف
........................................................................................

Home