قلعه تاناتوس



Monday, January 21, 2008

آقا من یه کَکی به تنبونم افتاده که بده... اینکه شروع کنم به کشیدن بچه های کوچولو به مطب روان پزشک های کودک...!

یعنی اولش این جوری شروع شد که فکر کردم در پاسخ به اذیت های هر روزه امیر، زندگی آینده اش رو نابود کنم! بعد فکر کردم به اینکه خوب میشه وقتی بچه دار شد، یه کاری کنم که بچه اش از سه سالگی عقده ادیپش رو بروز بده، بعدش همین جور فکرم رفت و رفت... محض ارضاء احساسات سادیستیک ام.

خلاصه اینکه این الان شده یه پروژه تو مُخ من.

مراقب حضور من دور و بر موجودات فسقلی باشید، دست خودم نیست!



   
3 حرف
........................................................................................

Home