قلعه تاناتوس



Saturday, November 08, 2003

از وبلاگ داداش جونم :

"سلام عزيزم
حال همه ی ما خوب است، ملالی نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالی دور که مردم به آن شادماني بی سبب ميگويند. با اين همه عمری اگر باقی ماند، طوری از کنار آن ميگذرم که نه زانوي آهوي بی جفت بلرزد و نه اين دل نا ماندگار بی درمان.
تا يادم نرفته است بنويسم:
حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود. ميدانم هوای انجا هميشه پر از هوای تازه ی باز نيامدن است اما تو لااقل، هر وهله، گاهی، هرزگاهی ببين انعکاس تبسم دو رويا شبيه شمايل شقايق نيست؟
راستی خبرت بدهم: خواب ديدم خانه ای خريده ام، بی پرده، بی پنجره، بی در، بی ديوار... هی بخند،هی بخند. بی پرده بگويمت، چيزی برايم باقی نمانده است، من پانزدساله خواهم شد, شهريور را به فال نيک ميگيرم. دارد در همين لحظه يک فوج کبوتر سفيد از فراز کوچه ی ما ميگذرد، يادت ميايد رفته بودی خبر از آرامش آسمان بياوری؟
نه عشق من
نامه ام بايد ساده باشد،‌ کوتاه باشد، بی حرفی از ابهام و آينه.
از نو برايت مينويسم:
حال همه ی ما خوب است، اما.......

تو باور نکن."

هر دم از این باغ بری می رسد...اصلاً نمی دونم اینو از کجا آورده...
آخر و عاقبت این خونواده چی میشه؟



   
0 حرف
........................................................................................

Home