قلعه تاناتوس



Sunday, November 30, 2003

When there's no solution,there's no problem.

حکایت ماست.ولی آخه...مشکل هست، ولی راه حل؟!



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, November 29, 2003

آن کله خر پر از باگ،آن شیر بیشه وبلاگ، آن غرقه در دریای معانی، احمدعلی خان مامانی ، کار او کاری غریب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود، که هم در غایت بی خیالی بود و هم در شدت اضطراب و بیحالی.
نقل است که او را بگفتند : یا شیخ، تو را چه می شود؟
شیخ نعره ای بزد که ماکیان را پر بریخت و یاران بسیار بگریستند و نعره ها بزدند و حالها برفت...



   
0 حرف
نسیم باد صبا دوشم اگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد...

من یوم این برید صبا هم شروع به تهی بستن (خالی بندی) نموده.نمی دانیم چه بدی به جنود محترم ارض و سماء نموده ایم که چنین با ما تا می کنند...



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, November 28, 2003

والده محترمه مکرمه میفرمایند این خواجه حافظ شیرازی تو را گمراه نموده.چنین امری مسبوق به سابقه نباشد گمان کنیم.
از صراط کج هم به در شده ایم به گمانمان.



   
0 حرف
جمعه یوم سبع برج عقرب سنه 1382 خورشیدی
سه روز است از همه رعایا بی خبریم.دیگر دارد به مغزمان می زند.این عوام کالانعام پس کجایند؟
نشسته ایم به قرائت متون ارتباطات وامورات کمونیکاسیون از بهر امتحان.بعد قرنی طرب، دمی سختی بکشیم که گند نزنیم.
گروهی از رعایا همین ایام رهسپار می شوند به بلاد کفر فرنگ .خانم بزرگ و الهام بانو و جمعی دیگر....دلمان بذایشان تنگ خواهد شد.خدایشان توفیق دهاد.
.باز هم یوم تعطیل است و این دل بی صاحب به اقصای عالم امکان پر می کشد.خدایش خفه کناد.
عمری کمونیکاسیون قرائت کردیم، هنوز نمی دانیم با این عوام الناس به چه لغتی مکالمه کنیم.چه گوییم که ناگفتنمان بهتر باشد..
زیاده عرضی نیست
والسلام علی من اتبع الهدی...
حاج احمد مخابر السلطنه



   
0 حرف
اي يار جفا كرده ي پيوند بريده
اين بود وفاداري و عهد تو نديده
در كوي تو معروفم و از روي تو محروم
گرگ دهن آلوده ي يوسف ندريده
ما هيچ نديديم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به ليلي نرسيده
...

امروز هوس کردم فقط شعر بنویسم.دوست دارم خوب.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, November 27, 2003

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند ...



   
0 حرف
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش دار دمی که زندگانی این است
...

آره.فعلاً همینه...



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, November 26, 2003

می دونستید نیچه آخر عمرش دیوونه شده بود؟ دیوونه که نه...یه حالت جنون...
اون شب حس مشترک با نیچه داشت منو می کشت.دقیقاً می دونم چه بلایی سرش اومده بوده.
نه که ادعا کنم مثل من بوده ها...ولی درکش می کردم.



   
0 حرف
اینم Tip of the Day امروز :
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگاه شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من مسکین انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
...

آلا لا لا لای، لا لا لای لای...



   
0 حرف
لا حول و لا قوه الا بالله...

جمله نجات بخشیه.برای بدترین اوضاع...



   
0 حرف
الان داشتم آرشیوم رو میخوندم.نوشته های همین چهار پنج ماه پیش.
اون موقع ها خیلی باحالتر می نوشتم.الان خودم داشتم واقعاً لذت می بردم.
البته خوب قضیه اینه که اون موقع خیلی گیر فکری داشتم که در موردشون بنویسم،مثل اون قضیه شیطونکها، ولی الان انصافاً ندارم.
حوصله نصیحت کردن هم که ندارم.حتی دیگه حال چرند گفتن هم ندارم.
کاش همه حالشون خوب بود.کاش دوستام همه بدون مشکل بودن.کاش برای هیچ کسی غصه نمی خوردم.
کاش سنگ بودم.خارا.سیاه.گوشه گیر.
کاش درخت بودم، سبز.
کاش ابر بودم.رها.
کاش...

ای کاش بند از پای جانم باز می کردند...

اشتباه نکنید.من خوبم!



   
0 حرف
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
...

همچین نهادیم که عمراً دیگه سراغش نمی ریم.این ترم مشروط میشم اساسی.واقعاً دارم زندگی می کنم من.
مشروظ شده ای دل
سودات مبارک باد
از کون و مکان رستی
آنجات مبارک باد



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, November 25, 2003

من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد

یه روزی میشکنمش.مطمئن باش.



   
0 حرف
صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

اینه...



   
0 حرف
معبود من! مقتدای من! خیلی باحالی.مصبتو شکر.

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را



   
0 حرف
ماه رمضون تموم شد.
من بی حال بودم.صدقه سر این آشغالا.
اصلاً استفاده نکردم.برعکس سالهای پیش.
ولی این شب آخری خوب بود.قبل افطار رفتم مسجد دانشگاه، یه کمی حال کردم.
گفته بودم خوبی خدا چیه که...هر کار بکنی ولت نمی کنه.بازم یه چیزای باحالی بهم گفت.

شکر...لابد دلیلی داشته که من بی حال بودم.نه؟خیر...صلاح.



   
0 حرف
صدا کن مرا
صدای تو نسبتاً خوب است
...

حتی معشوق رو هم نباید به ماکزیمم برد، چه برسه به اینکه خودتو ماکزیمم کنی...
نکته جالبی بود.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, November 23, 2003

به شدت هوس کردم روان شناسی بخونم.
حیف که اگه بعضی ها، من جمله مامان عزیز ، بفهمن، پوست از سرم کنده میشه.



   
0 حرف
کبريت را روشن می کنم
همه چيز هست
خاموش می کنم
نيست .
نور
چطور به فکرش رسيد
خدا را می گويم


چخوف منو ندیدی؟



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, November 22, 2003

ساقیا از سر بنه این خواب را
آب ده این سینه پرتاب را
مطربا یک دم به کف نه بربطی
زورق تن را بیفکن در شطی
از دف و نی زهره را در رقص آر
واز نوای چنگ و بربط اشک بار
***************
حیله ساز است این جهان فتنه گر
بر دل دانا کمین سازد دگر
خیز و بگریز از جهان عقل و هوش
بر نوای چنگ و نی انداز هوش
...



   
0 حرف
حسین تو آدرس اینو از کجا گیر اوردی مرامی؟
خوبی پسر؟



   
0 حرف
عصری تصمیم قطعی گرفته بودم که بیام اینجا بنویسم "به علت چرند بودن محتویات، تا اطلاع ثانوی تعطیل است"، ولی الان با وجود اعتقاد راسخ به بخش اول، با بخش دوم موافق نیستم.
آقا من دوست دارم چرند بگم.فرمایش؟



   
0 حرف
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما می کرد
گفت هیچ را ه ندارد پسرم سعی مکن
صبر کن، گرچه خدا بر تو بلاها می کرد
...

این پیر مغان عملاً خود خداست.حالا چی جوری ممکنه خودش معما درست کنه، بعد خودش هم حلش کنه؟ پس من این وسط چی کاره ام؟
نکته همینه...

الان روح حافظ داره توی قبر میلرزه از این شعر توپ...



   
0 حرف
من آن آیینه را روزی بدست آرم سکندروار
اگر می گیرد این آتش زمانی ور نمی گیرد

حالا می بینیم...



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, November 21, 2003

میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست، لکن در نمی گیرد
...

زبونی که کار نکنه به چه درد می خوره؟
دارم منفجر میشم.



   
0 حرف
من حرفمو پس می گیرم.
حالم داره از خودم و همه نوشته های چرندم به هم می خوره.

بازم یه روز تعطیل لعنتی و کلی خیالات مزخرف چرند آشغال کثافت...



   
0 حرف
امام علی:
أَلاِْيمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْويضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْليمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.
ايمان چهارپايه دارد: توكّل بر خدا، واگذاردن كار به خدا، تسليم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.





   
0 حرف
من یه عالمه دوست خوب دارم...
این خیلی خوبه!



   
0 حرف
اون دفعه بهم گفته بود باید قبول کنی که پیغمبر نیستی.یه آدم خارق العاده نیستی.یه موجود باهوش معمولی هستی.
اون موقع فکر می کردم یه حرف عادی داره می زنه.
حالا می فهمم چقدر حرف سنگینیه.من؟...قبول نمی تونم بکنم...



   
0 حرف
دلنوزان ، نازنازان در رهند
گلعذاران از گلستان می رسند
...

دیشب شهرام بدجوری حال داد.



   
0 حرف
آقا من خودم باورم نمیشه.دوسه روزه که حالم کاملاً خوبه.نه ناراحتم.نه از کسی متنفرم.نه حس می کنم که کسی از من متنفره.
چی شده؟
خودم می دونم.ولی نمی گم!



   
0 حرف
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند

نمی دونم به این شعر چه ربطی داره، و لی همتونو دوست دارم.دلم جداً برای یه همچین جمعی تنگ شده بود.
دم موجی جون گرم که ملتو دور هم جمع کرد.
خوب باشید.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, November 18, 2003

ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم...
بابا کی می خوای اینو بفهمی؟
با ما به جام باده صافی خطاب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما زیر سیگار کن...



   
0 حرف
من هرچی دلم بخواد اینجا می نویسم.
اینجا قلمرو منه.
من فرمان میدم.
هرچند تکراری باشه، ولی من می خوام، پس می نویسم.
عمدتاً تکراریه واسه اینکه خودم یادم بمونه.



   
0 حرف
یکی از اهداف(!) مهم زندگی من اینه که بتونم اون مصرع "برخیز و عزم جزم به کار ثواب کن" رو با همون فرکانسی که شجریان خونده بخونم.
بعد از چند صد بار تمرین، الان به فاصله حدود یک اکتاوی رسیدم!

یعنی میشه؟ عمراً.



   
0 حرف
شکر خدا که نه بر تقوی تکیه کردم که ندارم، نه بر دانش که اون رو هم ندارم!
توکل بایدش.



   
0 حرف
مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر روی ما ببست به شادی در بهشت
...



   
0 حرف
مار تو آستین پرورش دادن، و فهمیدن اینکه تا حالا این کارو می کردی، سخته...
امروز خیلی جلوی خودم رو گرفتم که نکوبم توی دهن این بچه...بچه اس آخه.گناه داره.
آخه بابا جون، من تو رو بزرگ کردم.یادت نمیاد پارسال همین موقع چه چیزایی بهت یاد می دادم؟
حالا واسه ما آدم شدی تو روی من وامیستی؟
لا اله الا الله...

الان تقریباً می دونم اون موقعی که بچه بودم و تو روی بابام وامیستادم، چه حسی داشته...البته مال من خیلی خفیفتره، ولی همین هم عصبانیم می کنه.
اصلاً یه اصل کلی اینه که آدم نباید به بچه رو بده.والسلام.



   
0 حرف
راه خدا، یا راه انسانها...؟ مسأله این است...
اساساً این دوتا با هم فرقی می کنن؟

ما که داریم راه خودمونو می ریم.مشکلی هم باهاش نداریم.ولی نمی دونیم این راه ما کدوم یکیه؟



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, November 17, 2003

می توانست او اگر می خواست، لیک...

چماق فولادی.



   
0 حرف
یه وبلاگ مامانی : نوشی و جوجه هایش



   
0 حرف
نه عزیز من، دین من خیلی بیشتر از یه سری قصه است.
خیلی خیلی بیشتر.
می تونیم صحبت کنیم اگه بخوای.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, November 16, 2003

قصد ان دارم که امشب مست مست...

بعد از مدتها امشب رفتم سراغ وبلاگ شهرزاد...خیلی حیفه که دیگه نمی نویسی.



   
0 حرف
یه چیز خوب کشف کردم.
یونولیت.
چیزی که میشه هرچقدر دلت بخواد، هر وقت دلت بخواد، بهش مشت بزنی.
چیزی که نمیشکنه.له نمیشه.مقاومت میکنه.
میخوره.ولی وای میسته.

اون روز توی رسانا حالی کردم...



   
0 حرف
آخرین وسوسه مسیح به طرز خیلی حرفه ای طراحی شده بود...
آقا بتر سید از شیطون...خیلی زرنگه.خیلی خیلی.قبلاً، یعنی بعد از مکه، خیلی واضح میدیدمش.الان یه کم تار شده، داره باز دوباره با خدا قاطی میشه.ولی نمی ذارم.
بالاخره اونجا یه کارایی، یه روشهایی به ما یاد دادن دیگه...
خیلی جونوره...زبل...

خیلی ضایعه که آدم شب قدر بشینه انجیل بخونه؟اونم توی مشهد! همه از دستم خل شدن!



   
0 حرف
حیف این شبا که دارم مفت مفت از دستشون میدم...
هر سال بساطی داشتیم تو این شبا.



   
0 حرف
خیلی زور داره که آدم برای رفع اضطراب و هجوم خاطره ها، یه نوار ضد اضطراب بذاره، بعد وسط کار گریه اش بگیره.
من دلم میخواد همین طور الکی گریه کنم.ولی نمی تونم.

هیچ کارم مثل آدمیزاد نیست!



   
0 حرف
دو سه روزه اين افتاده تو دهن من:
آن عهد ياد باد که از بام و در مرا     هردم پيام يار و خط دلبر آمدي

بازم حس مکه . يادش به خير.



   
0 حرف
من هيچ حرفي براي گفتن ندارم.
نه نصيحتي.نه موعظه‌اي.
حالم هم نسبتاْ خوبه.خيلي بهتر از اون آخرين روز توي تهران.
امروز برمي‌گردم.حالم دوباره بد ميشه.
من آدم روشن بيني هستم.
من برگ چغندر نيستم.
من ابله نيستم دوست عزيز.
من احمدعلي هستم.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, November 13, 2003

زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم    ناز بنياد مکن تا نکني بنيادم
مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر     سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم
زلف را حلقه مکن تا نکني در بندم     طره را تاب مده تا ندهي بر بادم



   
0 حرف
آرامش خونه چيز ديگه‌ايه.
من اومدم خونه.دل همتون بسوزه.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, November 12, 2003

لابد صلاحه.



   
0 حرف
احساس بره ای رو دارم که تو چنگال یه عقاب اسیر شده.
همه بهش میگن فرار کن.ولی همه نمی دونن که زور اون عقابه خیلی بیشتر از این حرفاست.
چنگالهاش در همین لحظه داره فرو میره توی مغزم.
چاره تمکین و رضا تسلیم است...

ولی به هرحال به من میگن احمدعلی، یا برگ چغندر...



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, November 11, 2003

من ازت معذرت می خوام که این روزا هروقت حالم بده میام سراغت.ولی چاره ای نیست.باید تحمل کنی!
ولی نمی دونی چقدر انرژی بوجود میاری!راست می گم به خدا!ثواب داره.
دوستیم با هم.



   
0 حرف
بعد عمری امشب رفتم سراغ قران.خوبی خدا اینه که هر کار بکنی ، ولت نمی کنه!
هنوز هم منو نگه داشته.یه چیزایی بهم گفت...



   
0 حرف
یه تسلیت به امید عزیز که پدرش فوت شد.

یاد همه اون چیزایی که با هم تو مکه خوندیم باش.



   
0 حرف
یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون...

بعضی آیه ها با نوازش و چماق نازل شدن.این یکی از اوناست.
می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند ولی خدا تمام کننده نورش است و لو کره الکافرون...

لطافت نوازش رو حس می کنین؟ شدت ضربه چماق رو چطور؟ هنر یعنی این...



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, November 10, 2003

به می عمارت جان کن که این جهان خراب
بر ان سر است که از خاک ما بسازد خشت

اینقدر بساز که چشمت درآد!آه!



   
0 حرف
این ارامش فکری (فقط فکری) بعد از مکه رو با هیچ چیز عوض نمی کنم.
درسته که الان هم بی مشکل نیستم.درسته که شبها نمی تونم درست بخوابم.درسته.
ولی لااقل می دونم که با هیچ جای این دنیا گیر فکری ندارم.دیگه نه به عدالت خدا گیر می دم، نه به رنگ بال پروانه ها...
اونجا هرچی به ذهنم می رسید، انگاری بهم می گفتن "به تو چه بنده کوچولو؟ تو رو چه به این غلطا؟..."

تو هم یه موجود محدودی.مثل همه موجودات دیگه.قرار نیست از خیلی چیزا سر در بیاری.قرار نیست.یعنی ربطی به تو نداره.سرت به کار خودت باشه.
همه صورت مسأله ها پاک شد.به همین سادگی...نه...سخت بود انصافاً.
یادتونه قبل از رفتن چه چیزایی می گفتم که! حالا اون س<ال ها واقعاً دیگه مطرح نیستن! باورتون نمیشه، نه؟

خدا نصیب همتون بکنه یه سر برید اون طرفها.



   
0 حرف
چند گویی که بد اندیش و حسود    عیب جویان من مسکینند
گه به خون ریختنم برخیزند    گه به بد خواستنم بنشینند
نیک باشی و بدت گوید خلق    به که بد باشی و نیکت بینند

شکرت..لابد حکمتیه که ما جزء دسنه دومیم دیگه!نه؟



   
0 حرف
از صدقه سر این لعنتی، بی خاصیت ترین ماه رمضون عمرم رو دارم پشت سر می ذارم...پونزده روز گذشت/
حواست باشه بچه.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, November 08, 2003

از وبلاگ داداش جونم :

"سلام عزيزم
حال همه ی ما خوب است، ملالی نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالی دور که مردم به آن شادماني بی سبب ميگويند. با اين همه عمری اگر باقی ماند، طوری از کنار آن ميگذرم که نه زانوي آهوي بی جفت بلرزد و نه اين دل نا ماندگار بی درمان.
تا يادم نرفته است بنويسم:
حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود. ميدانم هوای انجا هميشه پر از هوای تازه ی باز نيامدن است اما تو لااقل، هر وهله، گاهی، هرزگاهی ببين انعکاس تبسم دو رويا شبيه شمايل شقايق نيست؟
راستی خبرت بدهم: خواب ديدم خانه ای خريده ام، بی پرده، بی پنجره، بی در، بی ديوار... هی بخند،هی بخند. بی پرده بگويمت، چيزی برايم باقی نمانده است، من پانزدساله خواهم شد, شهريور را به فال نيک ميگيرم. دارد در همين لحظه يک فوج کبوتر سفيد از فراز کوچه ی ما ميگذرد، يادت ميايد رفته بودی خبر از آرامش آسمان بياوری؟
نه عشق من
نامه ام بايد ساده باشد،‌ کوتاه باشد، بی حرفی از ابهام و آينه.
از نو برايت مينويسم:
حال همه ی ما خوب است، اما.......

تو باور نکن."

هر دم از این باغ بری می رسد...اصلاً نمی دونم اینو از کجا آورده...
آخر و عاقبت این خونواده چی میشه؟



   
0 حرف
...و انّ من الحجارة لما یتفجّرُ منهُ الانهار و انّ منها لما یشقَّق فیخرج منه الماء و انَّ منها لما یهیطُ من خشیة الله...

با ما دیگه چرا ازاین بازیها در میاری؟ ما که گفتیم نوکرتیم...



   
0 حرف
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کزین شکار فراوان به دام ما افتد

خیال زلف تو...
خیال زلف تو...
خیال...
خیال...
تو...تو...فقط تو.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, November 05, 2003

بالاخره یکی فهمید من چی مگم.این باعث شده که حال من خوب باشه امشب.
یکی بالاخره فهمید.دل همتون بسوزه!



   
0 حرف
رفتار سینوسی رو حس می کنید از نوشته های امشبم؟



   
0 حرف
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد

خوب من هنوز نرفتم که! اصلاً کی گفته می خوام برم؟

هستیم در خدمتتون جناب خدا.



   
0 حرف
خوب، ظاهراً من هنوز یه دیوونه رسمی نیستم.
این خوبه.



   
0 حرف
ایمان بیاوریم به پایان فصل سرد...
من الان به طرز غیر عادی خوبم.
یعنی همش یه فیلمه؟



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, November 04, 2003

انتخابات شورا توی این دو روز منو به شدت یاد بچه های پارسال انداخت.بچه های خوبی که الان نیستن.
امیر، پویا، و خیلی های دیگه.

آن سفر کرده که صدقافله دل همره اوست   هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

همشونو.خوب؟
دوستون دارم.



   
0 حرف
زمان : ساعت نه شب
مکان : همکف دانشکده برق دانشگاه شریف
یه دست گل کوچیک توپ.تو همکف دانشکده.همه پا برهنه.
رسماً با تمام احساسات محیط آکادمیک دانشکده رو به لجن کشیدیم!
کاش بعضی از این اساتید مثلاً محترم اونجا بودن...آی حال می داد!



   
0 حرف
این جمله "و اکثرهم لا یعلمون" یا "لا یعقلون" هم خیلی سنگینه اگه بهش دقت کنیم.
تصور اینکه ماها هم به احتمال خیلی زیاد جزو اون "اکثرهم" هستیم، منو خیلی میترسونه.
خیلی.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, November 03, 2003

به چند عدد مرغ هوا جهت دوستی نیازمندیم!
خوابم نمی بره!



   
0 حرف
گاز گزفتن آدما کار بدیه؟



   
0 حرف
من فقط چی؟
دِ اگه میدونین خوب بگین!چرا همه از "..." استفاده می کنن؟

احساس بی گناهی می کنم!



   
0 حرف
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل آذر بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی
به امید بی انجامی
داد از این افسون سازی، خدایا
داد از این افسون سازی ،خدایا...

پیشنهاد می کنم از من خواهش کنید یه دفعه اینو هم براتون بخونم.از دستتون میره ها.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, November 01, 2003

به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
...

یه موقع فکر نکنید من دپ زدم ها.فکر کنید من خوبم.این طوری بهتره.



   
0 حرف
بازم مرام مجتبی و لیلی که اینجا کامنت می ذارن.بقیه که هیچی.



   
0 حرف
خوب من که نفهمیدم دل شکسته یعنی چی؟
البته بعضی وقتها هم خودم رو به نفهمی می زنم.می شناسی منو که!



   
0 حرف
........................................................................................

Home