قلعه تاناتوس



Thursday, December 30, 2004

اقرار مي كنم كه حتي توي بدترين دوران زندگيم، اينقدر احمقانه نفس نمي كشيدم.

همه زندگي من خلاصه شده تو كار و درس، كه مطلقاً به هيچكدومشون هم نمي رسم...كوچكترين تفريح و خوشي ندارم، شايد فقط همون يكشنبه عصر و ديدن بجه ها و ديوونگي و...

رسماً دارم تبديل ميشم به ماشين. اين فراينديه كه خودم دو ماه پيش شروعش كردم.

هيچ حسي نيست.



   
0 حرف
سفر به نام تو، خانه
خانه به نام تو، سينه
سينه به نام تو،رگبار...



   
0 حرف
چندان كه نگاه مي كنم حيرانيست
سرگشتگي و بي سر و بي سامانيست

در دايره اي كه دانشش نادانيست
گردون را بين كه جمله سرگردانيست


عطار - مختارنامه



   
0 حرف
اينو حتماً ببينيد.
به خصوص خانوماي محترمه حتماً تر ببينند.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, December 26, 2004

از وبلاگ يک دوست عزيز:

آيا من هنوز همان موجودی هستم که (( نفخت فيه من روحی)) را برايم گفته است؟

بعضی وقت ها عجيب شک می کنم.







   
0 حرف
امروز سر هر کلاسي که رفتم، چند بار اينو توي دفترچه کوچيکم نوشتم:

حالا خبر به خواب مادرانمان مي برند
ديگر اين قمريان مرده در انجماد باد
رؤياي آشيانه نخواهند ديد...



   
0 حرف
گفتند: چگونه با کودکي که در گهواره است سخن بگوييم؟
گفت: من بنده خداوندم که به من کناب آسماني داده و مرا پيامبر گردانيده است، و مرا هرجا که باشم مبارک گردانيده و مادام که زنده باشم به نماز و زکات سفارش فرموده‌است، و مرا در حق مادرم نيکوکار گردانده و مرا زورگوي سخت دل نگردانده است.
و بر من در روزي که زادم و در روزي که درگذرم و روزي که زنده بر‌انگيخته شوم درود باد...
آري اين است عيسي بن مريم...



*او پيامبر است. بزرگ است...و حرف دارد.




   
0 حرف
وقتهايي که حلقه بسته ميشه...گاهي واقعاْ فکر مي کنم، حس مي کنم، مي بينم که دارم راه رو اشتباه ميرم.

خدا با بعضي جمله ها چنان ميزنه تو سرم که...بعدش کلي برنامه مي ريزم، کلي تصميم، کلي «از فردا..»...

و فردا باز، همان حرفها و کارهاي مزخرف هميشگي .

ميدوني...با اين که خيلي نسبي گرا هستم، ولي گاهي حس مي کنم که راه درست، کارهاي صحيح، حرفهاي خوب و... همين جلو چشممه. با يه سري جمله خيلي سليس.

گاهي فکر مي کنم که «حقيقت» چيزيه خيلي ساده تر از فکرهاي چرند من. خيلي دم دست.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, December 25, 2004

مسأله دو حالت داره : ندانستن و نفهميدن.

ندانستن مربوط به كمبود اطلاعاته و نفهميدن مربوط به ضعف قدرت پردازش. قضيه بيشتر وقتها نفهميدنه و نه ندانستن، و البه خيلي وقتها هم تركيبي از هردو.

و اين موضع منه نسبت به خيلي از قضاياي اين دنيا...مثل مرگ...كه خيلي چيزها در موردش نمي دونم و تقريباً هيچ چيز ازش نمي فهمم.

در مورد "جماعت اناث" هم دقيقاً همينطوره...تقريباً هيچ چيز در موردشون نمي دونم . بيشتر از اون، اصلاً هيچ چيز نمي فهمم.

و اين است رابطه "خانمها" و "مرگ" كه من امروز كشف كردم.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, December 24, 2004

من خواب ديده‌ام كه كسي مي‌آيد
من خواب يك ستاره‌ي قرمز ديده‌ام
و پلك چشمم هي مي‌پرد
و كفش‌هايم هي جفت مي‌شوند
و كور شوم
اگر دروغ بگويم
من خواب آن ستاره‌ي قرمز را
وقتي كه خواب نبودم ديده‌ام
كسي مي‌آيد
كسي مي‌آيد
كسي ديگر
كسي بهتر
كسي كه مثل هيچكس نيست، مثل پدر نيست، مثل انسي نيست،
مثل يحيي نيست، مثل مادر نيست
و مثل آنكسي‌ست كه بايد باشد
و قدش از درخت‌هاي خانه‌ي معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
و از برادر سيد جواد هم
كه رفته است
و رخت پاسباني پوشيده است نمي‌ترسد
و از خود سيد جواد هم كه تمام اتاق‌هاي منزل ما مال اوست نمي‌ترسد
و اسمش آنچنانكه مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدايش مي‌كند
يا قاضي القضات است
يا حاجت الحاجات است
و مي‌تواند
تمام حرف‌هاي سخت كتاب كلاس سوم را
با چشم‌هاي بسته بخواند
و مي‌تواند حتي هزار را
بي‌آنكه كم بيآورد از روي بيست ميليون بردارد
و مي‌تواند از مغازه‌ي سيد جواد، هر چقدر كه لازم دارد، جنس نسيه بگيرد
و مي‌تواند كاري كند كه لامپ «الله»
كه سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود
دوباره روي آسمان مسجد مفتاحيان
روشن شود
آخ . . .
چقدر روشني خوبست
چقدر روشني خوبست
و من چقدر دلم مي‌خواهد كه يحيي
يك چارچرخه داشته باشد
و يك چراغ زنبوري
و من چقدر دلم مي‌خواهد
كه روي چارچرخه‌ي يحيي ميان هندوانه‌ها و خربزه‌ها بنشينم
و دور ميدان محمديه بچرخم
آخ . . .
چقدر دور ميدان چرخيدن خوبست
چقدر روي پشت بام خوابيدن خوبست
چقدر باغ ملي رفتن خوبست
چقدر مزه‌ي پپسي خوبست
چقدر سينماي فردين خوبست
و من چقدر از همه‌ي چيزهاي خوب خوشم مي‌آيد
و من چقدر دلم مي‌خواهد
كه گيس دختر سيد جواد را بكشم
چرا من اينهمه كوچك هستم
كه در خيابان‌ها گم مي‌شوم
چرا پدر كه اينهمه كوچك نيست
و در خيابان ها هم گم نمي‌شود
كاري نمي‌كند كه آنكسي كه بخواب من آمده‌ست،
روز آمدنش را جلو بيندازد
و مردم محلة كشتارگاه
كه خاك باغچه هاشان هم خونيست
و آب حوض‌هاشان هم خونيست
و تخت كفش‌هاشان هم خونيست
چرا كاري نمي‌كنند
چرا كاري نمي‌كنند
چقدر آفتاب زمستان تنبل است
من پله‌هاي پشت بام را جارو كرده‌ام
و شيشه‌هاي پنجره را هم شسته‌ام
چرا پدر فقط بايد
در خواب، خواب ببيند
كسي مي‌آيد
كسي مي‌آيد
كسي كه در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدايش با ماست
كسي كه آمدنش را
نمي‌شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
كسي كه زير درخت‌هاي كهنه‌ي يحيي بچه كرده است
و روز به روز
بزرگ مي‌شود، بزرگتر مي‌شود
كسي از باران، از صداي شرشر باران، از ميان پچ و پچ گل‌هاي اطلسي
كسي از آسمان توپخانه در شب آتش بازي مي‌آيد
و سفره را مي‌اندازد
و نان را قسمت مي‌كند
و پپسي را قسمت مي‌كند
و باغ ملي را قسمت مي‌كند
و شربت سياه‌سرفه را قسمت مي‌كند
و روز اسم نويسي را قسمت مي‌كند
و نمره‌ي مريضخانه را قسمت مي‌كند
و چكمه‌هاي لاستيكي را قسمت مي‌كند
و سينماي فردين را قسمت مي‌كند
درخت‌هاي دختر سيد جواد را قسمت مي‌كند
و هر چه را كه باد كرده باشد قسمت مي‌كند
و سهم ما را هم مي‌دهد
من خواب ديده‌ام...

-- فروغ فرخزاد


*balaa.blogspot.com



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, December 23, 2004

اين براي دوستاي گلم، مجيد و نرگس:

اگر بشود که باز
باد بيايد و بوي پيراهن تو را به يادم بياورد،
به خدا از تخت ستاره و تاج ترانه خواهم گذشت
در بي کليد زندان گريه را خواهم گشود
حواس همه کلمات را
از دستور بي دليل اسم و استعاره آزاد خواهم کرد
بعد هم حکومت دير سال دريا را
به تشنه ترين مرغان بي ارديبهشت خواهم بخشيد
من عاشق ترين امير اقليم آب و آينه ام.

اگر بشود باد بيايد و باز
بوي خيس گيسوي تو را
به يادم بياورد
به خدا به جاي غمگين ترين مادران بي خواب و خسته
خواهم گريست
مسافران بي مزار زمين را
از آرامگاه آسمان آواز خواهم داد
پيراهم شب نپوشيده را
به خبر چين مجبور نان و گريه خواهم بخشيد
و رو به گرسنگان بي رؤيا
نامه اي روشن از نماز نور و عطر عدالت خواهم نوشت،
که تشنه ترين مرغان بي ارديبهشت
خواب آب ديده و دعاي دريا شنيده اند

اين پايان مويه هاي مادران ماست
به خدا او در باد خواهد آمد...!



*دوستون دارم.خيلي.



   
0 حرف
دکتر مشايخي مرد بزرگيه. خيلي خيلي بزرگ.

خيلي بزرگ.

اگه تو اين مملکت بيست نفر مثل ايشون يا دکتر نيلي داشتيم، وضع خيلي خيلي بهتر بود.



   
0 حرف
ميدوني...وسط يه دنيا حس بد، به خصوص بعد از ديدن يه فيلم وحشتناک، فقط يه خبر خوب کاملاْ غافلگير کننده ميتونه به آدم حس زندگي و نشاط بده...

با توام! با توام رفيق بي معرفت! با تو ام مجيد خان!

من نمي دونم شوک خوشحالي رو چه جوري بايد بيان کرد...راستش تجربه موفقي دراين زمينه ندارم.معمولا سوتي ميدم...

ولي فقط مي گم حق يارت. و مي گم که اگه «حق» يا تو، يعني يار شما دوتا، تو و نرگس، نباشه، پس مي خواد يار کي باشه؟

حرف نداري بشر! آب زير کاه!



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, December 21, 2004

چرا نبايد ازدواج كرد؟


Dear Tech Support:

Last year I upgraded from Girlfriend 7.0 to Wife 1.0.I soon noticed that the new program began unexpectedchild processing that took up a lot of space andvaluable resources.In addition, Wife 1.0 installed itself into all otherprograms and now monitors all other system activity.

Applications such as Poker Night 10.3, Football 5.0,Hunting and Fishing 7.5, and Racing 3.6 no longer run,crashing the system whenever selected. I can't seem tokeep Wife 1.0 in the background while attempting torun my favorite applications.

I'm thinking about goingback to Girlfriend 7.0, but the uninstall doesn't workon Wife 1.0.Please help!Thanks,A Troubled User.


REPLY:

Dear Troubled User:
This is a very common problem that men complain about.Many people upgrade from Girlfriend 7.0 to Wife 1.0,thinking that it is just a Utilities and Entertainmentprogram.Wife 1.0 is an OPERATING SYSTEM and is designed by itsCreator to run EVERYTHING!!!

It is also impossible todelete Wife 1.0 and to return to Girlfriend 7.0. It is impossible to uninstall, or purge the program filesfrom the system once installed.You cannot go back to Girlfriend 7.0 because Wife 1.0 is designed to not allow this.

Look in your Wife 1.0 manual underWarnings-Alimony/Child Support." I recommend that youkeep Wife1.0 and work on improving the situation. I suggest installing the background application "YesDear" to alleviate software augmentation.

The best course of action is to enter the command C: \APOLOGIZE. Because ultimately you will have to givethe APOLOGIZE command before the system will return tonormal anyway.Wife 1.0 is a great! program, but it tends to be veryhigh maintenance. Wife1.0 comes with several support programs, such as Cleanand Sweep 3.0, Cook It 1.5 and Do Bills 4.2.However, be very careful how you use these programs.Improper use will cause the system to launch the program Nag Nag 9.5.




   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, December 16, 2004

حافظ خوب جوابمو داد:

چون پير شدي حافظ، از ميکده بيرون شو
رندي و هوسناکي، در عهد شباب اولي


چي بگم ديگه؟!



   
0 حرف
حداقل مي دانم: اول انسانم، بعد هم اندکي شاعر!
رسمي معموليست.
آورده اند که «شبلي» خود را به بهايي فروخت
و من در پي ميزان آن «بها»
خود را به تبسم يک فرشته فروختم.
تو که مي فهمي ري را
ما عشق را در نمي يابيم
همچون گل، که عطر خويش را.

ري را همين ديشب، ستاره اي داشت گولم مي زد.
خودت که مي داني، من ساده ام. پرسيدم چه کارم داري؟
گفت بيا خواب سيمرغ ببينيم.
ري را من نرفتم،
مي گويند کوه قاف جن دارد.
عيبي ندارد ري را
يک روز گريبان خود را خواهم گرفت
و به او خواهم گفت:
در خواب هيچ کبوتري، آسمان اين همه گلگون نبوده است.
و من زير همين آسمان بودم،
و من فکر مي کردم خواب آينه مي بينم
اما وقتي که صبح شد،
سايه درختي از دور پيدا بود...

سيدعلي صالحي



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, December 15, 2004

چند حلقه فيدبك با تأخيرهاي مختلف و متغير با زمان رو در نظر بگير.
محتواي هارمونيكي خروجي اين سيستم چقدره به نظرت؟

اصلاً مي دوني اين مدل چيه؟



   
0 حرف
مي دوني... همه چيز ناگهاني اتفاق ميفته...

يه دفعه مي بيني به يه سني رسيدي، يا به يه موقعيتي، كه ديگه مامان و بابا نيستن كه هر اشتباهي كه مرتكب شدي رو بتونن جمع و جورش كنن...
اصلاً حجم اشتباهات و سوتي ها اينقدر بزرگ ميشه كه اگه بودن هم جمع كردنش كار اونا نبود.

ديگه خودتي و خودت... و مسؤوليت انتخاب هاي زندگيت كه فقط با خودته...

و اينه كه خيلي دردناكه، و قبول كردنش سخت.

*آدم وقتي اسيره، يا كوچولو، همش آرزو مي كنه كه آزاد بشه، يا بزرگ، تا بتونه خودش براي خودش تصميم بگيره. بعد كه موقعيتش فراهم شد، همش دلش مي خواد برگرده به دوران "مجبوريت"، كه انتخاب ديگه مسؤوليتي براش نداره...





   
0 حرف
:توصيف

من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
و از لهيب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخيزد، به گردش دود
تا سحرگاهان كه مي داند
كه بود من شود نابود
تا سحر گاهان كه مي داند
كه بود من...شود نابود...



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, December 10, 2004

گاه یک ستاره دانا می تواند حتی
در کف یک پیاله آب
خواب هزار آسمان آسوده ببیند
آن وقت یک آینه برای انعکاس علاقه هم کافیست،
تا من به شبپره پریشان بفهمانم
اگر کسی به گل سوسن، شمائی گفت،
بداند که فرقی میان خود و گل سوسنش دیده است.

سيدعلي صالحي



   
0 حرف
خدا هست
مهرباني نيست
سيب هست
ايمان هست
ترس هست
ترس هست
ترس هست
توکل هست
توکل هست
خدا هست
مهرباني نيست
سيب ... هست
صبر هست
صبر هست
صبر هست

صبر، هست؟


*صبر بايد کرد، و توکل، و صبر، و توکل، و صبر، و صبر، و صبر،...



   
0 حرف
من دارم بهار بهار
مي بازم به روزگار
دلمو ورق ورق
صدامو هوار هوار

مي مونم صبور صبور
ميشکنم غرور غرور
آره زندگيمو من
مي بازم کرور کرور

...



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, December 08, 2004

شب و درياي خوف انگيز و طوفان...



   
0 حرف
من حسوديم ميشه...حسودي...

تو اين چهارسال که تو شريف برق ميخوندم، وقتي خيلي خسته مي شدم، يا دلم مي گرفت، هيچ جايي نداشتم که برم...شايد فقط رسانا بود که توش ميشد با يه عده آدم ديگه مثل خودت حرف بزني...بقيه دانشگاه خبري نبود، همش فني- مهندسي بود و از اين مزخرفات...

حالا اين آقا داداش ما امروز بعد از کلاس رياضي ۱(!!!) خسته تشريف داشتن، صاف رفتن سر کلاس دکتر شفيعي کدکني!
کار هر روزشه...يه روز الهي قمشه اي، يه روز شفيعي، ...

من واقعاْ حسوديم ميشه.



   
0 حرف
بعله...اينم يکي از مزاياي مهم نداشتن دوست دختره...




   
0 حرف
خداييش...اگه شيش ماه پيش يکي به من مي گفت که تو شيش ماه ديگه ميتوني يه دوره آرامش نسبتاْ طولاني رو تجربه کني، بهش مي خنديدم...يا شايد کتکش مي زدم.

هرچند اين تنهايي عميق و لذت بخش از نظر منطقي چيز خوبي نيست، ولي هيچکس هنوز به من دليلي نداده که خود منطق هميشه چيز خوبيه.

من تنها هستم. تنهاي تنها.
و فعلاْ دارم از اين وضع لذت مي برم.



   
0 حرف
نارسيسيزم:

آنکه بر جانم از او دم به دم آزاري هست
مي توان يافت که بر دل ز منش باري هست

از من و بندگي من اگرش عاري هست
بفروشد که به هر گوشه خريداري هست

به وفاداري من نيست در اين شهر کسي
بنده اي همچو مرا هست خريدار بسي



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, December 07, 2004

ناگاه نمي دانم از كجا كبوتراني بي سر در هم شدند
و خانه پر از بوي سكوت و كليد و يك معني ديگر شد...



   
0 حرف
"سلام
اسم من احمدعليه
موضوع مورد علاقه ام هم آدمها هستن"

تقريباً همين سه تا جمله رو گفتم و نشستم.
شرط مي بندم هيچكدوم از اون هشتادوسه اي هاي دانشكده برق نفهميدن يعني چي!



   
0 حرف

Outside the dawn is breaking
My make up may be flaking
But my smile, still stays on...

Whatever happens, I'll leave it all to chance
Another heart ache, another failed romance
On and on...does anybody want to take it anymore?

Show must go on...
Show must go on...




   
0 حرف
........................................................................................

Home