قلعه تاناتوس



Wednesday, December 15, 2004

مي دوني... همه چيز ناگهاني اتفاق ميفته...

يه دفعه مي بيني به يه سني رسيدي، يا به يه موقعيتي، كه ديگه مامان و بابا نيستن كه هر اشتباهي كه مرتكب شدي رو بتونن جمع و جورش كنن...
اصلاً حجم اشتباهات و سوتي ها اينقدر بزرگ ميشه كه اگه بودن هم جمع كردنش كار اونا نبود.

ديگه خودتي و خودت... و مسؤوليت انتخاب هاي زندگيت كه فقط با خودته...

و اينه كه خيلي دردناكه، و قبول كردنش سخت.

*آدم وقتي اسيره، يا كوچولو، همش آرزو مي كنه كه آزاد بشه، يا بزرگ، تا بتونه خودش براي خودش تصميم بگيره. بعد كه موقعيتش فراهم شد، همش دلش مي خواد برگرده به دوران "مجبوريت"، كه انتخاب ديگه مسؤوليتي براش نداره...





   
0 حرف
........................................................................................

Home