قلعه تاناتوس



Wednesday, July 27, 2005

خوب قبول.

من هیچ سررشته ای از برقراری روابط انسانی ندارم.بلد نیستم نزدیک باشم به آدمها.

ولی این دلیل نمیشه که یاد نگیرم. میشه؟

حالا هی مسخره کنین منو.



   
0 حرف
خرد شدم تقریباً
خداحافظی کردم
و حالا فقط اوست که می توانم بهش پناه ببرم
چرا؟
شاید هنوز لیاقت ندارم



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 26, 2005

به خدا همان شب اول هم

که چون روسپيان در آغوش هر کس می افتادم

عطر او را می جستم.

ور نه سرکه ی ساغر شما را که ناچشيده نبودم.

حالا هم اميد ماندنتان از خلال هيچ خيالی نمی گذرد

و بيم رفتنتان ملازم هيچ ملالی نيست.

می گذريم...


از وبلاگ بهمن جونم




   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 25, 2005

تعریف می کرد.

یک ذهن زیبا رو برای چندمین دفعه نگاه کرده بود.

.گریه کرده بود.

و برای جان نش ایمیل زده بود، و اون فرداش جواب داده بود...!



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 23, 2005

دارم خفه میشم.

تنهایی لعنتی داره از توی حلقم میاد بیرون.

هیچکس خونه نیست، هیچکس هم حتی خوابگاه نیست، هیچکس جواب نمیده.



   
0 حرف

Friday night,
lonely, lonely, too lonely...



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 22, 2005

می خواستم چشم های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود،
رو به آسمان بلند پر گفتگو گفتم:
-تو ندیدیش...؟

و چیزی، صدایی...
صدایی شبیه صدای آدمی آمد،
گفت: نامش را بگو تا جستجو کنیم!

نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی هوا، هوای تو کردم،
دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید.
گفتم: شوخی کردم به خدا!
می خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود،
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو...؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی رؤیا نداشته ام!


سیدعلی صالحی



   
0 حرف

Thursday night.
lonely, lonely, so lonely...



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 20, 2005

کدوم احمقی گفته حماقت هم حدی داره؟



   
0 حرف
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی



   
0 حرف
بابا حرف خوبی می زد.

می گفت شما جوونها فکر می کنید این دوران جوونی، تنها دوره عمرتونه...نه بابا! اینم فقط یکیشه. فقط یکیش!



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 19, 2005

من متأسم برای همتون که نمی تونین بیاین گروه ما.یعنی اصلاً عملی نیست.

مثلاً فقط برای اینکه دلتون آب شه، این هفته دکتر صنعتی برخلاف بیشتر وقتها، بیشتر خودش حرف زد تا ما.کلی چیزهای جالب گفت در مورد نگاه مردهای جهان سومی، مثلاً ما ایرانی های اسطوره پرست به زنها و یه عالمه چیزهای جالب دیگه...حتی یه منبر رفت در مورد جنبه های سکچوال انتخاب شدن این یارو به عنوان رییس جمهور که واقعاً عالی بود.

زیبایی فروید رو باز هم حس کردم.از صمیم قلب.

دلتون آب!



   
0 حرف
به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند
یکی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 16, 2005

اين حرف نداره.

واقعاً حرف نداره.

جانوران!



   
0 حرف
ز ناله كار ميسر نمي شود سعدي
وليك ناله بيچارگان خوش است، بنال
...



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, July 14, 2005

اون پسره رو یادته که میگفتن میتونه موقع حرف زدن فقط آیه های قرآن رو استفاده کنه و اینا...منم یه مدته که فکر می کنم همه چیز رو میتونم با شعرهای حافظ و سعدی و حتی میرزاده عشقی بیان کنم.یعنی دیگه لازم نیست حرف بزنم (که سنگینتر هم هست نزنم!)

نمونش همین وبلاگ.این شعرهایی که می نویسم چرند نیست که. پشت سر هرکدومش کلی حس و منظور هست.اگه بفهمی.



   
0 حرف
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی



   
0 حرف
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 13, 2005

راستی الان دیدم
چرا رفیق ما اوقاتش تلخ شده؟
من که نبودم احیاناً؟



   
0 حرف
راستی لالن دیدم
چرا رفیق ما اوقاتش تلخ شده؟
من که نبودم احیاناً؟



   
0 حرف
توبه
زهد
تجرید
عقیدت
تقوا
صبر مجاهده با نفس
شجاعت
بذل
فتوت
صدق
علم
نیاز
عیاری
ملامت
عقل
ادب
حسن خلق
تسلیم
تفویض

به نظرتان چطور باید کسب کرد؟



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 12, 2005

بساط از خانه بیرون نه که وقت است
قدم بر طرف هامون نه که وقت است

غم هر بوده و نابوده تا چند؟
حکایت گفتن بیهوده تا چند؟

...



   
0 حرف
من به هیچ کس اجازه نمیدم که سعی کنه من رو ادب کنه.

کسی این حق رو نداره.حتی شما دوست عزیز.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 11, 2005

نوشته جدید داداش کوچولوی من در مورد کنسرت live 8.

دیر دیدمش.



   
0 حرف
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش.



   
0 حرف
رفیق!
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان...

بقیشو یادته؟



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, July 10, 2005

فَسُبحانَ الّذی بیَدِهِ مَلَکوت کلّّ شَیء...



   
0 حرف
اینم آخر یه سفر خوب:

روزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
اینچنین عزت صاحب نظران میداری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پر هنران میداری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران میداری

ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی خبران میداری

گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران میداری

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران میداری

کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت
این طمع ها که تو از سیم بران میداری

گرچه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن میداری

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران میداری



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 09, 2005

مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار

و من امشب مستم
مست عشق



   
0 حرف
ما ز بالاییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 06, 2005

دلم از حس زندگی خالی شده
حتی دیدن فرزند زیبای ایثار هم این حس را فقط برای مدت کمی خاموش کرد
باید به کس دیگری پناه ببرم



   
0 حرف
خسته ام
خیلی هین هفته درگیر دنیای رفتگان شدم
معمولا این اجتماعات را زیاد تجربه نمی کنم و این هفته دو بار به بهشت زهرا رفتم
البته در بین دوستان بسیار عزیز که خدا تک تکشا نرا حفظ کند
با وجود غمگین بودن فضا همراهی این جمع دوستان خیلی من را خوشحال می کند



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 05, 2005

به من یه مسؤولیت بزرگ واگذار شده.خیلی بزرگ.

شده ام مسؤول خرید خیار برای یه برنامه بیست و پنچ نفری!

دم رییس گروهمون گرم!



   
0 حرف
برو ای دل که دیگه وقت خوابه
سلام تو همیشه بی جوابه

به تو بی دست و پا از من نصیحت
اگه عاشق بشی خونت خرابه



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 04, 2005

ختم کلام.ختم همه حرفای امروزم.

این سرخپوستها رو دیدی که.تو فیلما. اسماشون یه چیزاییه تو مایه های "مشت ایستاده" و "ابر غران" و"رقصنده با گرگ".

من اگه برم وسط یکی از این قبیله ها، میگم اسممو بذارن "ترسنده از مرگ".

این ختم کلام بود.بشناسید منو!



   
0 حرف
اطلاعیه
مقداری یقین کودکانه گم شده است.از یابنده تقاضا می شود خود را دار بزند.

با تشکر
احمدعلی خوشحال



   
0 حرف
نمی فهمم.

نمی فهمم.

باید همه علم خدا رو داشته یاشم، شاید اینطوری به آرامش برسم.

در غیر این صورت محاله.



   
0 حرف
بعضی حس ها ارزشمندند، و گران به دست می آیند.گاهی به قیمت ناراحتی عمیق یک دوست خوب مثلاً. و باید ثبتشان کرد.

همیشه گفته اند که به قبرستان باید رفت، و پند باید گرفت، و واقعاً چه خوب است رفتن و گشتن در میان قبور...ولی نه به هر قیمتی.
پدر بهمن که رفته بود، دکتر هم، و مادر کاوه هم دیشب رفت...خدا هرسه شان را غرق در رحمت کند.

صبح سری هم به غسالخانه زدیم.برای دیدن مرده ای فقط، و شاید اینکه ببینیم چه بلایی سرمان می آورند...و وحشتناک بود.
پیر مردی بود.شاید بیش از هشتاد سال.مثل تکه ای گوشت چسبیده به استخوان تکانش می دادند، و می شستندش...چپ و راست، و واقعاً آدم نبود.هیچ نبود.هیچ.و اینکه آخر کار ماندنی چیست و رفتنی چه...

و دنیایی است این جهان اموات، که مرزش را باز امروز دیدم.

و آدم های بزرگی هم بودند...مصطفی چمران و همت و باکری و طالقانی و مسیح کردستان، همه کنار هم.همه کنار هم.

و اینکه اول و آخر کار را نمی بینم.اصلاً. این واقعاً سخت است.

نمی فهمم. و وقتی چیزی را کامل نمی فهمم، تنها راه ...



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, July 03, 2005

دوستان خوب نعمتی است
بلکه ثروتی است
از بهشت زهرا رفتن امروز و خاکسپاری یک چیز من را خیلی نگران کرد
آیا من حق این ثروت را ادا کرده ام؟
دوستان عزیزم
می دانم در حق خیلی ها کوتاهی های بسیار کرده ام
به حساب ناتوانی این حقیر بگذارید که توانش برای به جای آوردن شکر این همه نعمتش بسیار کم است و نزد خدا برایش دعا کنید که بر همتش بیفزاید و خداوند همه شما را نعمت بسیار دهد و عاقبت خیر نصیب همه تان کند که شایسته آن هستید



   
0 حرف
دعاهای خیلی خوبی در صحیفه سجادیه است
بخوانید
به کار همه می آید



   
0 حرف
چه زود دیر می شود
امروز مراسم تشییع جنازه یکی از استادان دانشکده برق دانشگاه صنعتی شریف بود
دکتر کسری برکشلی
احتمالا نام پدر ایشان را که در موسیقی شهرت دارند شنیده باشید به هر باب سخن از رفتن عزیزان است
نمی دانم در دانشگاههای دیگر چگونه است در این دانشگاه ما (حالا خدا عالم است چرا) ولی به طور عموم استادان محبوبیت چندانی در میان دانشجویان ندارند ولی دکتر برکشلی از معدود آدمهای دانشکده ما بود که واقعا هیچ خاطره آزاردهنده ای از خودش به جا نگذاشت و امروز او را به خاک سپردیم
یکی از دوستان می گفت آدم کارهایی را آنقدر به تعویق می اندازه که می بینه دیگه دیر شده
در مورد خودش می گفت سه سال است که می خواهد برای روز معلم برای دکتر برکشلی هدیه ببرد و حالا او دیگر نیست
نمی دانم شماها هم تجربه خاکسپاری را داشتید یا نه ولی تجربه تلخ و در عین حال تکان دهنده برای ذهن آدمی است این که واقعا هر لحظه ممکن است از دنیا بروی یا عزیزی را از دست بدهی
آیا واقعا برای این لحظه آماده ایم؟ آیا کاری حرفی را ناگفته نگذاشتیم که اگر دستمان یا دستی از دنیا کوتاه شده صد افسوس بخوریم؟
چند روز پیش صبح با پدرم تند صحبت کردم و بینمان اوضاع تیره و تار شد (این رو بگم که دو روز قبلش رفته بودم ختم پدر یکی از دوستان که ناگهانی در محل کار سکته کرده بود و از دنیا رفته بود) خلاصه بعد از چند دقیقه پدرم حاضر شد که برود
یک لحظه فکر کردم اگر الان بابا برود و دیگر برنگردد من تا آخر عمر عزادار خواهم بود که چرا با او تندی کردم و عذرخواهی نکردم
البته این همیشگی نیست و لی کاش طوری بشود که واقعا هر روز و هر لحظه خود را آماده رفتن ببینیم



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 02, 2005

بر من در وصل بسته می دارد دوست
جان را به فراق، خسته می دارد دوست

زین پس من و دل شکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته می دارد دوست



   
0 حرف
یادگار دوست:

بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی

هر روز دلم در غم تو زار تر است
و از من دل بی رحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است


قشنگ نیست خدایی؟



   
0 حرف
با عشق تو درخاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 01, 2005

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود



   
0 حرف
نمی دونم چرا ملت وقتشونو تلف می کنن تا به این نماینده های مجلس لی لی پوتی ها فحش بدن.

تو رو خدا این و این رو ببینید.

اینا کارشون درست تر از این حرفاست.



   
0 حرف
........................................................................................

Home