قلعه تاناتوس



Wednesday, June 28, 2006

باور کنی یا نه، از وقتی که دیگه نماز نمی خونم (سه چهار ماهه الان)، احساس شکرگزاری در من صد برابر شده.

حالا ابزار، یا ترس، یا هرچی.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, June 27, 2006

نسل ما در کنار رها شدن از چنبره تفکرات شریعتی و نقد بر آن؛ شخصیت شریعتی را هم به کنار گذاشت. به باور من این همان جنبه ای از او است که هنوز هم می تواند در زندگی فردی و حرفه ای ما الهام بخش باشد. شریعتی با آن لباس های خوش پوشش و آن سیگاری که ترک نمی شود و آن بیداری شب ها و آن خواندن ها و نوشتن های خستگی ناپذیر و آن درویش مسلکی اش در زندگی و آن شجاعت کم نظیرش و آن شور و تعهدش به هدفش و آن روح زیبایی شناسش و آن پیشینه خانوادگی که به قول خودش میراثش فقر است و کتاب و آن تحقیری که علیه ایستادن و خم شدن و زانو زدن می کند و آن نامه هایش و آن توصیه هایش به خواندن و خواندن و خواندن و آن بی اعتنایی اش به قدرت و ثروت هنوز یک منبع بزرگ الهام است. از افکار شریعتی می توان عبور کرد و ما این کار را کردیم ولی شخصیت و سبک زندگی او می تواند برای همه حتی آن ها که مخالف عقایدش هستند بسیار آموزنده باشد. این جنبه او است که می تواند دوباره زنده اش کند و این جنبه ای است که ما در کنار جنبه دیگر قربانی اش کردیم.


از وبلاگ حامد قدوسی



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, June 23, 2006

یه Case روانکاوی تعریف می کنم برات. خیلی شایعه به نظرم بین آدمهای تیپ ما.بین خیلی از مردهای ایرانی.

سعی کن حلش کنی، یعنی یکی دو تا گزینه مختلف در مورد آدمی که خصوصیت های زیر رو داره بگی:

یه پسر هم سن و سال من. چند سال بیشتر یا کمتر مهم نیست.روابط خوبی با زنها داره (یعنی گوشه گیر و حساس نیست). تو حرف هاش زیاد میگه که معتقده زنها موجودات ضعیفی هستند و تواناییهاشون کمه. به درد کار جدی نمی خورند. احتمالاً عاشق هم شده یکی دو بار. کلاً راحته باهاشون، ولی مرتب میگه کاری ازشون بر نمیاد. یه بار تعریف می کنه که از رانندگی بد زنها به شدت هصبانی میشه، ولی رانندگی افتضاح پیرمرد ها اصلاً ناراحتش نمی کنه.یعنی در برابر ضعف کمتر از طرف زن ها، واکنش بسیار شدید تری نشون میده.

یه سناریو در مورد بچگی اش بچین.مشکل کجاست به نظرت؟



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, June 22, 2006

بزرگ شدن درد داره آقا...سختی داره.

خیلی.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, June 21, 2006


There are nine million bicycles in Beijing
That's a fact, it's a thing we can't deny
Like the fact that I will love you till I die...



   
0 حرف
در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, June 19, 2006

یه نگرش غالب هست به رابطه بین انسانها- شاید یکی دیگه از محصولات مدرنیته که باید قبولش کرد- که به رابطه به چشم یک Transaction نگاه می کنه.

یک چیزی تقریباً مشابه یه Transaction اقتصادی. یه چیزی میدی، یه چیزی میگیری. از روابط بین دو نفر غریبه بگیر تا دو تا دوست تا رابطه جنسی.

ما تو گروه از کلمه "سرویس" استفاده می کنیم، و خیلی معموله که از کسی بپرسیم مثلاً در مقابل این خواسته از دوست دخترت، چه سرویسی بهش دادی؟

راستشو بگم...این کانسپت وقتی به حوزه روابط آدمهای نزدیک مثل یه خونواده میاد حالمو به هم می زنه. واقعاً بدم میاد.

اینم یکی دیگه از اون قواعد بازیه که گفتم زورم بهش نمی رسه، چون ظاهراً خیلی ریشه دار تر از این حرفاست. بخوای یا نخوای، بیشتر آدمها مطلوبیت خودشون و فقط خودشون رو ماکزیمم می کنن (البته شدت و ضعف داره).

پ.ن: امروز از هشت صبح تا حالا یه ضرب دارم کار می کنم، و نمی دونم چرا مرتب به فکرم میاد که هنوز کلی ترکش از اون دانشکده قدیم تو تنمه.نمی دونم چه ربطی به اون حرفای قبلی داشت.



   
0 حرف

"Water, water everywhere, and all the boards did shrink.
Water, water everywhere, nor any a drop to drink...”


—The Ryme of the Ancient Mariner



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, June 15, 2006

به نظر تو به یه بچه جغله گَنده دماغ که "مرغ سحر، ناله سر کن" رو ترجمه می کنه "Hen of Morning, Cry!" و کلی ادعای ترجمه اش هم میشه چی باید گفت؟



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, June 13, 2006

این بازیهای جام جهانی، یه درس مهم دارن. هم این دوره، هم دوره قبل.

بازیها رو که می بینی، معلومه که سطح بازی تیمها به شدن به هم نزدیکه. ضعفای قدیم، به خوبی ابرقدرتهای حرفه ای بازی می کنن در بیشتر اوقات. ایران با مکزیک، ژاپن با استرالیا، غنا با ایتالیا و ... .

نتیجه ها روی اشتباهات رقم می خورن، و روی consistency.

این کلمه دوم خیلی خیلی به نظرم مهمه. معادل فارسی خوب براش سراغ ندارم.

حرفه ای گری به نظرم یعنی consistency. تو کار و زندگی و همه چیز.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, June 12, 2006

باور کن من همون درویش مستجاب الدعوه ایم که سعدی می گفت...

داشتم به بچه ها می گفتم که به شدت هوس یه مهمونی درست و حسابی دارم (که مدتهاست کسی دعوتم نکرده!). پنج دقیقه بعد دوستی که مدتها بود با هم حرف نزده بودیم زنگ زد که پنجشنبه دارارام!

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد...فقط کاش یه چیز مهم تر خواسته بود.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, June 11, 2006

یه تیکه سخت زندگی، وقتیه که می بینی، حس می کنی ، و مطمئنی که یه سری از قواعد این بازی درست نیستن، عاقلانه و عادلانه نیستند، و زورت نمی رسه که عوضشون کنی. Base قوی دارن.

اونوقته که کم کم می بینی خودت هم داری قبولشون می کنی، داری هم رنگ میشی.

این قواعد مدرنیته، گاهی حالمو به هم می زنند...ولی من هم تا چند سال دیگه یه موجود پول پرست خواهم شد.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, June 07, 2006

به نظرت با کدوم منطق، با کدوم عقل، با چه دلیل طبیعی یا ماوراء طبیعی ممکنه یه خانوم محترم که من نمیشناسمش بعد از شنیدن صدای من پشت تلفن ، با یه صدای جلف بگه "سلام نازگل! خوبی؟"

یادمه یه بار تو رسانا یه فیلم قدیمی بود از یکی از سمینار ها که من هم توش حرف می زدم...از کلفتی صدای خودم وحشت کردم.

اونوقت این به من میگه نازگل! آخه من نازم؟ گلم؟



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, June 03, 2006

می دانی...دیگر روانکاوی هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد.



   
0 حرف
داشت با خنده می گفت که تو که حالا می تونی زندگیت رو تأمین کنی، خدا و پیغمبر میگن باید زن بگیری.

گفتم : از کی تا حالا چریک فدایی های پیر به حرف خدا و پیغمبر گوش می کنن؟

پوزخند زد. گفت: از وقتی که احسان طبری مسلمون شد و طرفدار جمهوری اسلامی شد...



گاهی درد آدمها رو باید توی خنده ها و شوخی هاشون دید.



   
0 حرف
........................................................................................

Home