قلعه تاناتوس



Saturday, January 28, 2006

خوشتر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست، گو سبب انتظار چیست؟



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, January 27, 2006

در مواردی خیلی وسواسی ام، ولی به لطف تلاشهای متخصصین توانمند داخلی، فکر می کنم خیلی خیلی کمتر از قریب به اتفاق آدمهایی که میشناسم.وسواس رفتاری رو میگم. وسواس فکری که اصل زندگیمه.

ولی به هر حال، مدتیه که خیلی توجه می کنم به وسواس.و مبارزه می کنم باهاش.

نمونه بزرگ وسواس در من نماز خوندنه. با تقریب خیلی خوبی میتونم بگم دیگه فقط از روی وسواس نماز می خونم (غیر از موارد استثنایی). با این هم مبارزه می کنم.

گاهی که شدید میشه، چند روز نمی خونم. حس های بدی پیش میاد، ولی لازمه.

خدایی هم اگه باشه، اگه باشه، این طور عبادت رو دوست نداره قطعاً. مسخره اس. و درد آور.



   
0 حرف
لطیفه ایست نهانی که عشق ازو خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست

...


احمقانه اس، ولی فکر می کردم شاید حافظ هم چیزهایی از روان کاوی میدونسته.



   
0 حرف
از همون زمان که برادران کارامازوف رو خوندم، فکر می کردم که چقدر تکراری شده این الگوی شبیه سازی جامعه بزرگ.

چند تا شخصیت ورمیداری، با تیپ های مختلف. میذاریشون توی داستان. شرایط رو هم طوری می چینی که مدل جامعه باشه.

خیلی قشنگه ها. ایده فوق العاده ای بوده اولش. ولی خیلی تکراری شده. نکته اش اینه که خیلی جاها هم رسوخ داره، نه فقط داستان.

طرحی نو باید در انداخت.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, January 20, 2006

نگفتمت مَرو آنجا که مبتلات کنند؟!
که سختْ دست درازند، بسته پات کنند؟!


نگفتمت که بدان سوی دام در دامست؟!
چو درفتادی در دام، کی رهات کنند؟!

نگفتمت به خرابات طرفه مستانند؟!
که عقل را هدف تير ترّهات کنند؟!

چو تو سليم دلی را چو لقمه بُربايند
به هر پياده شهی را به طرح مات کنند

بسی مثالِ خميرت، دراز و گرد کنند
کَهَت کنند و دو صدبار کهربات کنند

تو مرد دل تنگی پيش آن جگرخواران
اگر رَوی، چو جگربند شوربات کنند

تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خويش
که کوه قاف شوی، زود در هوات کنند

هزار مرغ عجب از گِل تو برسازند
چو زاب و گِل گذری، تا دگر چهات کنند!

برون کشندت ازين تن، چنانکه پنبه ز پوست
مثال شخصِ خياليت، بی جهات کنند

چو در کشاکش احکام راضيت يابند
ز رنجها برهانند و مرتضات کنند

خموش باش که اين کودنان پستْ سخن
حشيشی اند و همين لحظه ژاژخات کنند



   
0 حرف
من خودم رو به عنوان بی اراده ترین مرد تاریخ معرفی می کنم.

اعتراضی نبود؟... یک...دو...سه...فروخته شد به احمدعلی.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, January 19, 2006

دیدن حس خوبه. ولی وقتی همه فکر و ذهنت رو نفرت اشغال کرده، باید خیلی مواظب قضاوت ها و تصمیم هات باشی.

وضعم خیلی خطرناکه. فکرهای عجیبی دارم.



   
0 حرف
بدبختی اینه که اینقدر این کلمه های مورد علاقه من تبدیل به Commodity شدن که دیگه حال نمی کنم به کار ببرمشون.

امشب ، شب بزرگی بود. چون با وجود تمام کثافت و نفرت طول روز، شب همزمان من و دوستک هر دو حالمون خوب بود و کلی با هم صحبت کردیم. این به قول اون مث عبور دو تا ستاره از جلو همه که هر یه میلیون سال پیش میاد.

ولی از همه این حرفا گذشته، به نظر تو این همه خشم و نفرت، این همه سال کدوم گوری بودن؟ اصلاً میدونی پشه ها روزا کجا میرن؟



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, January 16, 2006

کمرم داره میشکنه. دارم له میشم. دوست دارم که اینطور بشه.

تفنگ نداری؟



   
0 حرف
فکر می کنم قانون طبیعت اینه که وقتی این دل مشغولی ها و فکر مشغولی های اینطوری تمام ذهن یه عوضی مثل من رو اشغال کردن، یه شوک بیرونی بهش وارد کنه.

می ترسم از مرگ. مرگ یک عزیز.

بوی عزراییل میشنوم.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, January 15, 2006

هرچقدر هم که ادای روشنفکری در بیارم، یاز هم حجم وحشتناک چند هزارسال سنت روی دوشمه.لجنه.لجن.

الگوهای رفتاری توی خودم می بینم که از وقتی چیزی از خودم یادم میاد بودن، فقط شاید روش نمایش عوض شده. همونم. همون. و این الگوها هرچند با ظاهر روشنفکر نمای من تعارض ایجاد نمی کنن، ولی اون بار وحشتناک هزاران ساله اصلاً حاضر به قبولشون نیست. دوست عزیزی یک بار گفته بود که ملت هایی که تاریخ طولانی دارند رو نمیشه اصلاح کرد...تاوان دو هزار و پونصد سال اشتباه. تاوان میلیونها نفر ابله. و بدتر از همه تاوان توهم، و خیلی وقتها مذهب.

هوای سکوت دارم.

هوای مرگ.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, January 14, 2006

دیشب مامان یه قضیه ای از دوسالگی من برام تعریف کرد که واقعاً تکونم داد.

اولین باری که گفتم "چه خدای بدی"!

نکته قضیه اینه که درسته که این مشکلات خیلی خیلی برمی گرده به دوران کودکی، ولی آدم نباید دست رو دست بذاره و حس قربانی بودن بهش دست بده. خیلی خیلی مهمه که آدم در مورد سلامت روانیش Proactive عمل کنه.و واقعاً راه های زیادی برای عوض کردن هرچیزی هست.

بخوای وابدی، میری به ناکجاآباد.باید بجنگی تا راحت باشی.

مث مرد.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, January 13, 2006

ای مرغ سحر چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری

و از نغمه روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری

بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمال شد پدیدار
اهریمن زشتخو حصاری

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر...



   
0 حرف
این خوبه...که دوستانی دارم که به مراتب از من فهمیده ترن.

احساس می کنم خیلی راه دارم هنوز.این هم خوبه.



   
0 حرف
چو گویی که وام خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم

یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, January 11, 2006

بعد از اون موسیقی و شعر فوق العاده فولکلور تهرانی (به قول قهرمان فیلم مکس) به خوانندگی استاد عباس قادری که مضمونش این بود: "دیشب اومدم خونتون نبودی...راستشو بگو کجا رفته بودی..."، حالا یه کلیپ فوق العاده دیگه کشف کردم از یه خواننده گمنام وطنی.

بیت الغزلش اینه:
پسر دخترا! پسر دخترا! مگه جردن چی داره؟
میگن تو هر دقیقش، دل میشه تیکه پاره

کلی هم طرف عشق میکنه موقع خوندن. تو همین تهران هم فیلمبرداری شده.

من لذت می برم از دیدن این گلوله های استعداد.



   
0 حرف
مریم، امیر...امیر، مریم!

هرچی فکر کردم که چی بنویسم، دیدم میشه مثل همین تبریک های همیشگی. قلمم بی استعداد تر از این حرفاست که بتونم شدت خوشحالیم رو نشون بدم.خوشحالی برای دو تا دوست خیلی خیلی عزیز (هرچند دور از نظر!).

ایشالا به پای هم جوون بمونید.


پانویس: امیر! آخرین روز مجردی چه حسی داشت؟ بگو بهم
(اصلاً نمی دونم تا حالا این وبلاگ رو دیدی یا نه!)



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, January 10, 2006

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی رلف تو همان مونس جان است که بود

کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگران است که بود



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, January 09, 2006

جالبه.من دقیقاً از اول ژانویه سه سال پیش شروع کردم به نوشتن این وبلاگ، و تا حالا حتی یه دونه از این کامنت های "سلام، وبلاگ خوبی داری، به من هم سر بزن" یا "آماده تبادل لینک هستم" نداشتم(این دومی تهوع آورترین کامنت ممکنه، که کم هم نیست اینور اونور. باید نویسنده هاش رو سر برید)

حتی یه دونه، توی این فضای چرند وبلاگ فارسی.

این خیلی به احساسات نارسیسیستیکم کمک می کنه...فقط نمی دونم ربطش چیه!



   
0 حرف
توی گروه حرفهایی می زنم، می زنیم، که قسم می خورم اگه مامان و بابام یک دهمشو بشنون هر گونه رابطه ای با من رو از اساس تکذیب می کنن.بگذریم که قدیم از روی رذالت، یه گوشه هاییش رو برای مامان تعریف می کردم تا نگران شه...

تقصیر ما نیست. خدا یه کاری کرده که مسائل مهم روان آدم غیر اخلاقی باشه...یا درست ترش اینه که بشر اخلاق رو طوری درست کرده که مسائل مهم روانش توش مطرح نشن.

آدمهای ابله. آدمهای سبک. آدمهای ترسو.



   
0 حرف

I've tried to hide it so that no one knows
but I guess it shows
when you look into my eyes
...



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, January 07, 2006

با وجود همه نفرتم از ریاضی، این روزا گاهی با دیدن به متن ساده، هوس می کنم کمی بخونم.

تازگی بار بهتر شدم. نفرت و ترسم در حدی بود که از دیدن اعداد، یا یه مسأله ساده، خون تو رگم منجمد می شد.مثالش سر کلاس حسابداری ترم یک. ته عملیات پیچیده اش ضرب بود، ولی کلی اعدادش رو اعصاب من بودن.



   
0 حرف
من یه توضیح کوچولو در مورد این پست دو تا پایین تر بدم.

من توی این وبلاگ، اصولاً سعی می کنم مرزهای منطق رو بزنم کنار و از احساسم بنویسم. احساسی که قطعاً مثل همه آدمهای دیگه لزوماً با منطق سازگار نیست، و نباید هم باشه (چون در غیر این صورت مفهوم دفاع روانی بی معنی می شد).

من همون اولش نوشتم که این قضیه برای فلسطینی ها و همه آدم های صلح طلب بده. قطعاً بده.مطمئن هم باشید خیلی زیاد این چند سال فلسطین و اسرائیل رو دنبال کردم.

من فقط در مورد حسم نسبت به یه آدم کش صحبت کردم. همین.هرچند سابقه جنایاتش مربوط به سالها پیش باشه و اخیراً به خاطر عقب نشینی از غزه، آخوندهای یهودی کلی فحش ناموسی بهش داده باشن و الان رسماً جشن گرفته باشن.

اصلاً همتون میدونید که من تو انتخابات ریاست جمهوری امسال واسه کی تبلیغات می کردم. فکر می کنید سابقشو نمی دونستم؟



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, January 06, 2006

مدتیه که توجهم به زبان جلب شده، به عنوان ابزار ارنباطی.

برای انتقال هر منظوری، کلمه های زیادی میشه استفاده کرد. نوع انتخاب و خود کلمه میتونه خیلی چیزا در مورد شخصیت طرف بگه.

جذاب ترینش این لغزش های فرویدی هستن. کلماتی که به ظاهراً به اشتباه به کار میرن، و معمولاً اگه گوینده متوجه بشه میگه "از دهنم پرید".

روانکاوها معتقدن که معمولاً این کلمه ها زیان ناخودآگاه ما هستن.کلی معنی دارن.چند بار تو تحلیل ها موارد خیلی قشنگش رو دیدم.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, January 05, 2006

خوب.شارون حتی اگه نمیره هم دیگه قطعاً ربطی به سیاست نخواهد داشت.

این برای فلسطینیها احتمالاً بده. برای کل خاورمیانه و نیروهای میانه رو اسرائیل.یه آدم حسابی هم که کلی از مقاله هاش رو خونده بود می گفت به شدت حرف حساب می زنه...

ولی...

من از مرگ هر موجود خونخواری لذت می برم.هرچقدر کار درست.فرقی هم نمی کنه، ایرانی، خارجی، مذهبی، غیر مذهبی.

جون آدما خط قرمز منه.کشتن آدم بی گناه به هیچ وجه قابل بخشش نیست، هر چقدر هم که زمان بگذره.و شارون به نظر من سمبل یه حیوون خونخواره. بود.مشابه داخلیش رو هم البته کم نداریم.

اینو بیشتر گفتم برای اون دوست عزیزی که گفته بود من زیادی تحت تأثیر تلویزیون جمهوری اسلامی هستم.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, January 04, 2006

یاد دکتر مجد به خیر...دو سه سال پیش بود، با اون لحن بانمکش داشت به من می گفت که "برای تو خواب خوب از همه چیز مهم تره" و نصیحت می کرد...

نیست که این روزا ، نه، این شبا رو ببینه!

دلم براش تنگ شده. برای اون رزیدنت های گاگولش. کسی تلفن انستیتو رو نداره؟



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, January 02, 2006

دیشب بی بی سی یه گزارش از ایران پخش کرد. در مورد بمب گذاری های انتحاری فلسطین.

کلی مصاحبه کرد با آقای صانعی (به عنوان یه مرجع روشنفکر، بیشتر روشن فکر نما!) ، با پدر و مادر حسین فهمیده و محسن کدیور. کلی می گفتن که اسلام مخالف بمب گذاری تروریستیه و خارج از میدون جنگ، شهادت معنی نداره و اینا...وسطش هم یه سری زد به مرکز ثبت نام تروریست تو تهران.

خلاصه کل هدف گزارش این بود که بگه این کارا از نظر شرع اسلام هم مشکل داره و قبول نیست.

من داشتم فکر می کردم که از دین این ملت هم فرنگی ها باید پشتیبانی کنند، خودشون کاری ازشون بر نمیاد...


*یه تیکه تهوّع آورش، همون مرکز ثبت نام تروریست بود. قیافه معصوم دختری که برای ثبت نام اومده بود و برای دوربین از ارزش شهادت حرف می زد.بی گناهی و جهل و حماقت تو صورتش موج می زد.
تأسف می خوردم که چرا دستم نمیرسه که سرشو ببرم، یا ببرمش روانکاوی.



   
0 حرف
این کانسپت وطن پرستی هم به نظر من گاهی از اون تشنّجات روحی شدیده(مثل بیشتر پرستش های دیگه)

ولی گاهی تشنج شیرینیه.



   
0 حرف
فلک را جور، بی اندازه گشته است.

فلک را جور، بی اندازه بی اندازه گشته است.



   
0 حرف
........................................................................................

Home