قلعه تاناتوس



Sunday, May 30, 2004

خواهر کوچولوی من سه سال پیش یه جوجه فسقلی گرفت.
بزرگش کرد.خیلی دوسش داشت.یعنی قطعاً بیشتر از من اونو دوست داشت!
چند روز پیش مرد.
مث مادری که بچش مرده.



   
0 حرف
میگه من دارم با ترس از مرگ زندگی می کنم.
میگه من دارم به جای زندگی، مردگی می کنم.
میگه...

به نظر شما راست میگه؟



   
0 حرف
مارمولک خوب فیلمی بود.نه به این خاطر که خیلی خنده دار بود، که فیلمهای دیگه صدبار از این نظر بهترن.
فیلم خوبی بود به خاطر دیالوگ هاش، که بعضی جاها مث چماق خورد تو سرم:
"بزمجه، خریت خودتو گردن خدا ننداز..."
"خدا که فقط متعلق به آدمای خوب نیست.خدا، خدای آدمای خلافکار هم هست..."




   
0 حرف
مارمولک خوب فیلمی بود.نه به این خاطر که خیلی خنده دار بود، که فیلمهای دیگه صدبار از این نظر بهترن.
فیلم خوبی بود به خاطر دیالوگ هاش، که بعضی جاها مث چماق خورد تو سرم:
"بزمجه، خریت خودتو گردن خدا ننداز..."
"خدا که فقط متعلق به آدمای خوب نیست.خدا، خدای آدمای خلافکار هم هست..."




   
0 حرف
........................................................................................

Friday, May 28, 2004

خنده دار ترین و مضحک ترین عزای ملی تاریخ در مملکت ما برگزار شد.



   
0 حرف
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صدهزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بردمیدن بودی

یه تحقیق کامل باید انجام بشه روی خواص غروب جمعه.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, May 26, 2004

من خسته شدم از اینهمه میل orkut!
هیچکس کار دیگه ای با من نداره؟



   
0 حرف
یه معدن انرژی:
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد پس از ما نیز هم
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
...

اصولاً توی زندگی، یه چیزایی هست که باید همش تو گوشت خونده بشن تا یادت نره.مرتب.
هرساعت.هر لحظه.
روح آدم علاوه بر جسمش فراموش کاره.مثلاً وقتی شب گشنت میشه، یادت رفته که ظهر یه ناهار چرب و چیلی خوردی.
روحت هم همینطوره.
تذکر.ذکر.تذکره.
مورد خیلی ساده، و خیلی مشکلش اینه که به سادگی یادت میره خدا فقط یکیه.
این چیزیه که از بچگی تو گوشمون خوندن.ولی بازم فراموش میکنیم.
بعد به طور طبیعی کم میاریم...



   
0 حرف
اگر اشتباه نکنم
به گمانم آخرین دیدار ما
بالای بن بست همین باغ صنوبر بود
تو پیراهن بنفشی از بارش پروانه پوشیده بودی
باران هم می آمد،
زیر درختی که بر پرچین پسین خمیده بود
چیزی جز چراغی شکسته
سنگچین اجاقی خاموش
و دو سه کبریت سوخته ندیدیم.

راستی چرا به خاطر یک خط خالی
از خواب جمعه و از مشق گریه گذشتیم؟

اگر اشتباه نکنم
اوقات آشنای علاقه را می شناختم!

می دانم خبر خیری خواهد رسید
به گمانم کسی بالای بن بست باغ صنوبر نوشته بود:
-چه بسیار که به جستجوی آن دروازه بزرگ
در مه به جانب دریا رفتند
نشانی کسان ما را با خود بردند
و دیگر باز نیامدند.

هنوز رد پای پرنده ای
بر خواب خیس راه پیدا بود
باران هم می آمد
گفتم بیا به خانه برگردیم
چیزی به آخرین دقایق روز باقی نیست!
به خدا من از این همه همهمه در سایه سار صنوبران می ترسم
اینجا پس هر سنگ و هر درخت،
انگار شبحی خاموش
پی کبریتی سوخته
جیب های خیس بارانی خود را می کاود،
می بینی ری را...؟

تو گفته بودی عده ای آدمی و پری
خاطرات برهنه ما را به جانب جوبار بزرگ روز می برند،
تو گفته بودی دریا
پشت همین پرچین شکسته آرمیده است،
پس کو،کجا، چرا...
چرا به خاطر یک خط خالی
از خواب جمعه و از مشق گریه گذشتیم؟

دیگر تمام شد
حالا بیا به خانه برگردیم
بیا به فال گشوده این کتاب قدیمی
فقط از یک جواب روشن کوتاه
به سهم اندک این علاقه قناعت کنیم.

اگر اشتباه نکنم
به گمانم دارد یک اتفاق تازه می افتد
.


سید علی صالحی



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, May 22, 2004

به نام خداوند بخشاینده مهربان
سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.
رحمان و رحیم است.
صاحب روز قیامت است.
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم.
ما را به راه راست هدایت فرما.
راه کسانی که به ایشان نعمت داده ای، نه راه آنانکه بر ایشان خشم گرفتی و نه راه گمراهان.

گاهی آدم میمونه که توی چند تا جمله کوتاه، چقدر معنی میشه منتقل کرد.
همین سوره حمد کافیه تا ثابت بشه این کار انسان نیست.



   
0 حرف
من حالم بده.واقعاً.
نه روحی.جسمی.
سرم مث اسب درد میکنه.دو تا استامینوفن کدئین قوی هم انگار نه انگار.
دلم مث گاو درد میکنه.همزمان تهوع شدید دارم.
دندونم درد میکنه.
خوابم نمیاد.
کلی کار دارم.

الان چی کار باید بکنم؟



   
0 حرف
تفریح جالبیه:
آقا یه روز بزنید به در بیخیالی.به در خنگ بازی.
هر حرفی به ذهنتون رسید، بدون فکر کردن بپرسید.مثلاً هر سوال مسخره ای رو.هر احساس مزخرفی داشتید صاف به زبون بیارید.
در مورد هیچکدوم از حرفهایی که می زنید فکر نکنید.
حرف های احمقانه که دیگه استادن.خلاصه خنگ بازی به تمام معنی.
این به من گاهی لذت جالبی میده.البته تو جمع آدمای محرم.




   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, May 19, 2004

سرانجام باورت می کنند
باید این کوچه نشینان ساده بدانند
که جرم باد...ربودن بافه های رویا نبوده است.

گریه نکن ری را!
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
دوباره اردی بهشت به دیدنت می آیم.

خبر تازه ای ندارم
فقط چند صباح پیشتر
دو سه سایه که از کوچه پایین می گذشتند
روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند
اما کسی مرا نمی شناخت.

راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
خدا را چه دیده ای ری را!
شاید آنقدر باران بنفشه بارید
که قلیلی شاعر از پی گل نی
آمدند رفتند دنبال چراغ و آینه
شمعدانی، عسل، نقره و قرآن کریم.

حیرت آور است ری را!
حالا هرکه از روبرو بیاید
بی تعارف صدایش می کنم بفرما!
امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد!



   
0 حرف
این جناب بوش واقعاً خیال کرده ولی فقیه دنیا شده.
خیلی داره پاشو از گلیمش دراز تر می کنه.
چپ و راست حکم حکومتی و کوفت و زهر مار.
حالا که مردک کارش به جایی رسیده که تانک برده تو بین الحرمین.

واقعاً دوست دارم بن لادن مانندی پیدا بشه یه حالی به آقایون بده.
عملیات تروریستی ردیف، با n تا کشته.
آی حال میده...



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, May 18, 2004

گاه یک ستاره دانا می تواند حتی
در کف یک پیاله آب
خواب هزار آسمان آسوده ببیند
آن وقت یک آینه برای انعکاس علاقه هم کافیست،
تا من به شبپره پریشان بفهمانم
اگر کسی به گل سوسن، شمائی گفت،
بداند که فرقی میان خود و گل سوسنش دیده است.



   
0 حرف
به همه کسانی که از ماهتاب غافلند توصیه می کنم که غافل نباشند.
گاهی حرفهای جالبی توش زده میشه.



   
0 حرف
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, May 17, 2004

سپاس خدایی را که به من یه دین و ایمون درست و حسابی هم نداد.
ولی عوضش خیلی چیزای دیگه داد.
چیزای خوب.



   
0 حرف
من واقعا به یه Recovery Time نیاز دارم.



   
0 حرف
آی ی ی ی ی جماعت!
من خسته ام.
من از بودن تو این دانشکده خراب شده دیگه حالم داره به هم می خوره.
من از درس خوندن متنفرم.
من یه فرصت کوتاه می خوام که یه کم به خودم برسم.
من خسته ام.
خسته.
خسته.
خسته.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, May 14, 2004

حالم خوب است
هنوز خواب می بینم
ابری می آید، و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند.
تابستان که بیاید، نمی دانم چند ساله می شوم
اما صدای غریبی ، مرتب می خواندم: تو کی خواهی مرد؟
ری را به کوری چشم کلاغ، عقابها هرگز نمی میرند.

مهم نیست!
تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری!
همین امروز غروب،
برایش دو شعر از نیما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت:
گیسوانم را مثل ری را بباف!

سید علی صالحی



   
0 حرف
داشتم تو Address Bookام دنبال یکی می گشتم.
از بالا به پایین اومدم.
...
Hekmat,Mohammad
Honarvar,Ali
Jahanian,Khale Farah
...

یهو انگار یه چاقو رفت تو قلبم.
صورتم مچاله شد.

هنوز هم بعضی شبا اشک من همین طور الکی در میاد.
یادش بخیر.



   
0 حرف
حداقل می دانم: اول انسانم، بعد هم اندکی شاعر!
رسمی معمولی ست.
آورده اند که "شبلی" خود را به بهایی فروخت
و من در پی میزان آن "بها"
خود را به تبسم یک فرشته فروختم.
تو که می فهمی ری را،
ما عشق را در نمی یابیم
همچون گل، که عطر خویش را.

ری را همین دیشب، ستاره ای داشت گولم می زد.
خودت که می دانی.من ساده ام.
پرسیدم چه کارم داری؟
گفت بیا خواب سیمرغ ببینیم
ری را من نرفتم،
می گویند کوه قاف جن دارد.
عیبی ندارد ری را
یک روز گریبان خود را خواهم گرفت
و به او خواهم گفت:
در خواب هیچ کبوتری ، این همه آسمان گلگون نبوده است.
و من زیر همین آسمان بودم،
و من فکر می کردم خواب آینه می بینم
اما وقتی که صبح شد،
سایه درختی از دور پیدا بود.



   
0 حرف
من این روزا واقعاً حرفی ندارم.
یعنی دارم، ولی گفتنی نیست.باید حس کرد.
و فعلاً فقط و فقط همین شعرها منتقلش می کنن.
دوست داشتم بگم اونی که باید بفهمه، می فهمه.
ولی نمی تونم.
هیچکس نمی فهمه.
هیچکس.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, May 11, 2004

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغ همسایه...
صبوری می کنم تا مدار، مدارا، مرگ...
نا مرگ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب...چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلاً وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

هه! مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!




   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, May 08, 2004

از بعد از ظهر کلی تو فکر بودم.چی کار کنم.برق رو ول کنم یه عیبایی داره، یه خوبیایی.MBA هم همینطور.
کلی گیج زدم.کلی با خودم کلنجار رفتم.
خلاصه رفتم با فرزین مشورت کنم.گفتم و گفتم و گفتم.وسطش حرف دلمو زدم.گفتم بابا رشته فنی، حس قدرت طلبی منو ارضا نمی کنه.حس فرماندهی، قلدری(!)...
گفت اگه خیلی موندی و گیرکردی، همون کاری که خودت میدونی رو بکن...

آقا وسط دو تا نماز، دلمو صاف کردم که استخاره کنم.کلی فکر و ذکر و فلان و بهمان.بعد که قرآن رو باز کردم ، فکر میکنید چی اومد؟
اونجایی که سلیمان پیغمبر به درگاه خدا دعا میکنه و میگه به من قدرتی و ملکی بده که بعد از من سزاوار هیچکس نباشد(این حس منه دقیقاً)
و میگه که ما هم به او ملکی عطا کردیم که اوووه! حتی شیاطین رو هم به فرمان سلیمان قرار دادیم.
و خیلی چیزای دقیق و ردیف دیگه.

خلاصه که نشد ما یه بار با دل صاف استخاره کنیم و چیز نامربوط بیاد.

شکر خفن!

من تصمیم رو گرفتم.دعا کنید قبول بشم.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, May 04, 2004

آیا میان ان همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام هنوز؟



   
0 حرف
من هیچ نگفته ام الا بی نام تر از همیشه
که خطابت کرده ام ای کلمه، کبوتر، ای قرائت سبز!
من هیچ نگفته ام الا بی نشان تر از همیشه
که اشارتت کردم ای پونه،پریچه، ای دختر صبور!
من هیچ نگفته ام الا بی کس تر از همیشه...
که ناگهان نفهمیدم از کجا کبوترانی بی سر در هم شدند
و خانه پر از بوی سکوت و کلید و یک معنی دیگر شد.

آیا باد بر خواب آب، خواب ترا دیده است؟



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, May 03, 2004

بی دردی باعث شکم سیری میشه.
بده؟



   
0 حرف
حالا برو ای مرگ
برادر، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره بازآیی، من هم دوباره عاشق خواهم شد



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, May 02, 2004

این روزا، وقت و بی وقت، عمه دینا رو یه گوشه مینشونم، براش شعر می خونم.
شعر سپید.
شعر های بلند، کوتاه.
شهوت شعر خوانی دارم.
خودم انگار تو بعضیاش حل میشم.

نامه های ری را، زمزمه های ازلی، غزل غزلهای سلیمان.
انگار تو این چار تیکه کاغذ، تازه یه تیکه از روحم رو پیدا کردم.

این حس خوبیه.
حس اینکه الان که خسته و کوفته میرسی خونه، یه کتاب شعر هست، با یه گوش شنوا، که میتونی براش بخونی.
یه ساعت.دوساعت.
حتی اگه عمه دینا کار داشت و رفت، باز بلند بلند برای خودت میخونی.
و این یعنی لذت.



   
0 حرف
حالا خبر به خواب مادرانمان می برند
دیگر نه جامه هاشان را بشوئید
نه شب را به تفال از ترس گریه سر کنید
باید باد بیاید و از عطر پیراهن ما بگذرد
باید باد بیاید و از مرهم سووشون سخن بگوید
باید باد بیاید و با دیدگان ما دیده بوسی کند
باید باد بیاید و...نمی دانم آیا سفر
سرآغاز راهی از وعده رجعت است؟
نه ری را!
فقط آن روز که در غفلت شب و روز خویش
خسته از خواب مردگان به خانه باز می آمدیم
نزدیکترین عزیزان ما
در چارچوب دری دور پیدا شدند
نگاهمان کردند، رفتند و دیگر باز نیامدند.
حالا خبر به خواب مادرانمان می برند
دیگر این قمریان مرده در انجماد باد
رویای آشیانه نخواهند دید!

حالا ساده و بی سایه می آییم
همان جا در اندوه آدمیان از مه به در می شویم
دمی نزدیکتر از ارواح گمشدگان گریه می کنیم
بعد هم باد می آید و دیگر هیچ!

سید علی صالحی



   
0 حرف
دورها آوایی است، که مرا می خواند...

باورتون میشه، سر نماز یکی اومده بود تو کله من، هی می گفت وقتشه، توهم باید بمیری.باید بیای.

باور کن تو این هیر و ویر حوصله مردن ندارم!



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, May 01, 2004

گل آقای ملت ایران، به خدا پیوست.



   
0 حرف
........................................................................................

Home