قلعه تاناتوس



Sunday, July 30, 2006

در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و دریوزه روان دربازم
...

مرگ حقّه. شاید تنها حقّی که به زور بهت میدن. می چپونن تو حلقومت.



   
0 حرف



پ.ن: این اولین عکسیه که من توی این وبلاگ میذارم. حس می کنم میشه فردی رو که به هر حال گرایشات مذهبی و سیاسی خاصی داره که ممکنه تو با خیلی هاش موافق نباشی، به شدت به خاطر بعضی ارزشهای بیسیک انسانی دوست داشت، و براش دعا کرد.

نمی دونم. شایدم به خاطر کار امروز این حیوونای اسرائیلی تو قانا، زیادی احساساتی شدم. نمی دونم.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 28, 2006

نشسته بودم. نوبت یه زن و شوهر قبل از من بود. منتظر بودن و عصبانی. بچه چند ماهه شون ونگ می زد. خودشو خراب کرده بود. مامانه بردش توی دستشویی. بعد آورد بیرون عوضش کرد. بچه ونگ می زد. پدر بغلش کرده بود. عصبانی بودند. اعصاب همه خرد شده بود.

به دوستم گفتم جداً این نهاد خانواده چیز تهوع آوری نیست؟ یه اشتباه اساسی خلقت نیست؟

حالم به هم می خوره از تصور اینکه یه روزی منم به این وضع بیفتم. به قول محمد، Ordinary People.

اونوقت امشب یکی از رفقا می گفت که من داره از سن ازدواجم میگذره و به زودی پشیمون میشم و بعد از یه سنی دیگه ازدواج خیلی سخته و من زود بزرگ شدم و ... .

حاشا که من به موسم گل ترک مِی کنم...



   
0 حرف
شب سختی بود. دو سه شب پیش.

یک ساعت حرف زدم، و از یکی از دو جایی که کار می کردم استعفا دادم. اعتراف کردم به شکست. به عدم توانایی تو برقرار کردن تعادل. اعتراف کردم به ضعف انگار.

بعدش هم یه جلسه فوق العاده روان درمانی. ورود به یک منطقه ممنوع. به یک قلعه تاریک. و جمله ای که بالاخره گفتم. بعد از سه سال و اندی. بالاخره گفتم. بالاخره گفتم.

آخر کار، انگار ده کیلو آمپر جریان ازم کشیده شده بود. دو موفقیت بزرگ.

به کوری چشم تاناتوس، من زنده ام!



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 26, 2006

تو رو خدا!

ببین با چه جانوران احمقی زندگی می کنیم.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 24, 2006


Behold, I send you forth as sheep amidst the wolves...

Matthew 10:16



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 22, 2006

به بچه های دانشکده برق میگم: هنوز چند نفر استاد "انسان" اونجا پیدا میشه.

روزنه های امید شاید.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 21, 2006

سید حسن! هستمت.

هرچند خریّت کردی...ولی مقاومت کن.

دوسِت دارم.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 19, 2006

من یه حیوون کثیفم که باید سرشو ببرن.

من یه آشغال به درد نخورم.

من هیچی نیستم.

همین.


پ.ن: به این حس، که الان از ته وجودم می بینمش، میگن Lability of Self Esteem. "شکنندگی خودگرامیداشت".

تو افراد خودشیفته کثافتی مث من زیاد دیده میشه.

ولی این تغییری در اصل موضوع نمیده. میده؟



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 15, 2006

برادر گرامی جناب آقای سید حسن نصرالله!

بحثی نیست که حزب الله لبنان، پره از آدمهای بسیار باهوش و کار درست که سرشون به تنشون می ارزه.

به قول دوستی، فرزند ناخلف جمهوری اسلامی هستید، که شکر خدا به پدر ناتنی احمقتون نرفتید.

آدمهای منصف زیادی تا حالا برای من از هوش و درایت شخص جنابعالی و خیلی از دور و بریهات تعریف کردن، ولی...

برادر من! تو که بال نداری، واسه چی...؟ ها؟



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, July 13, 2006

هی من میگم این برادر کوچیکم پدیده ایه، هی تو بگو نه!

این بنده خدا سید فلان که زمانی رهبر گروه پینک فلوید بود چند شب پیش به رحمت خدا رفت. محمد ما هم که عاشقش بود، پریشب تا دیر وقت نشست یه مقاله توپ عجیب و غریب در مورد مرگش نوشت.

اونوقت من فهمیدم که ساعت نه دیشب همینطوری رفته دفتر روزنامه شرق، گفته هی! اینو جاپ کنید!

بعدم برگشته خونه.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 12, 2006

با Rate وحشتناکی داره خبرای نیمه بد تا خیلی بد از رفقا بهم میرسه.

از مشکلات خانوادگی تا قانونی، از بیزنس تا ویزا نگرفتن و ... .

تاناتوس هار شده.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 11, 2006

آره رفیق! همه رو برق میگیره، ما رو چراغ نفتی...



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, July 06, 2006


I've been alone with you inside my mind
and in my dreams I've kissed your lips a thousand times

I sometimes see you pass outside my door...



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 03, 2006


در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند به نزد عامه این باشد زشت
...

سگ به ز من است اگر برم نام بهشت



   
0 حرف
........................................................................................

Home