قلعه تاناتوس



Monday, April 28, 2008

سال هاست عادت کردم که ذهنم رو مونیتور کنم. لحظه به لحظه، فکر به فکر. نمیذارم هیچ خیالی بگذره بدون اینکه بفهمم چطور آمده و ریشه اش چیه.

با اینکه این عادت گاهی آزار دهنده اس، ولی تو یه لحظه هایی خیلی برام فایده داشته و داره. نمیذاره اسیر تاناتوس بشم.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, April 26, 2008

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرّر است
...



   
1 حرف
........................................................................................

Thursday, April 24, 2008

توهم، شیزوفرنی:

رئيس قوه مجريه با بيان اين‌که کار قدرت‌هاي بزرگ تمام است، افزود: قدرت‌هاي استکباري به سرعت در حال فرو ريختن هستند. آنها امروز محتاج ملت‌هاي آزاده از جمله ملت ايران هستند. بنده با قاطعيت اعلام مي‌کنم که شمارش معکوس متلاشي شدن قدرت‌هاي فاسد آغاز شده است.

دکتر احمدي‌نژاد ادامه داد: آنها امروز با بحران‌هاي جدي از جمله اقتصادي، اخلاقي، اجتماعي و سياسي روبه‌‌رو شده‌اند که همين امر باعث متلاشي شدن آنها خواهد شد.

رئيس‌جمهور با تأکيد بر اين‌که تحولات عالم شتاب گرفته است، خاطرنشان کرد: جهان به سرعت به سمت انسان کامل در حرکت است، به گونه‌اي که بنده در بالاترين مجامع جهاني نام حضرت حجت را مي‌آورم؛ نامي که امروز براي جهانيان آشنا شده است.

از تابناک.

عرض کرده بودم که...این علاقه شدید به انسان کامل یکی از نشانه های خودشیفتگی حادّه!



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, April 22, 2008

آن یکی نحوی به کشتی درنشست
رو به کشتی بان نمود آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا
گفت نیم عمر تو شد بر فنا
دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب
لیک آن دم کرد خامُش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتی بان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوش جواب خوب رو

گفت کلّ عمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرق این گرداب هاست

...



   
2 حرف
........................................................................................

Monday, April 21, 2008

این قرار عاشفانه را عدد بده
شور و حال عارفانه را عدد بده

رو جهان بی کرانه را سند بزن
روی رود روی رود روی رود زندگیت سد بزن

...



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 20, 2008

دیشب موفق شدم برای اولین بار در زندگیم با شمارش هشتصد و چهل و سه تا گوسفند بخوابم، چهار و نیم صبح (البته قبلاً هم شده بود که بخوابم، ولی نه با شمارش گوسفند)

فکر می کنم دلیل موفقیتم این دفعه این بود که به توصیه دوست عزیزی خود گوسفنده رو فاکتور نگرفتم، یعنی با آرامش می گفتم یک گوسفند، دو تا گوسفند، سه تا گوسفند، ...



   
0 حرف
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قُضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لؤالی
همچو عرق بر عذار شاهد غَضبان


این سعدی هم تو شعر گفتن نظیر نداشته و هم تو شر گفتن.



   
1 حرف
........................................................................................

Friday, April 18, 2008

امروز Dogville دیدم. میتونم بگم بهترین فیلمی بود که تا حالا دیده بودم.



   
3 حرف
........................................................................................

Thursday, April 17, 2008

جهت اطلاع بعضی رقبا و بدخواهان: لطفاً به کامنت های این پستی که در مورد آدمهای عاقل نوشتم دقت کنید.

یه خارجی با کلاس از من تقاضای تبادل لینک کرده. تا حالا تو وبلاگ شماها که با یه پست کوچیک پونصد تا کامنت اسپم براتون نوشته میشه، یه خارجی فهمیده همچین چیزی نوشته؟! نه، انصافاً...

من فقط نمی دونم این خارجیه از کجا فارسی بلد بوده...ولی مهم نیس... می دونستم که تلاش های من یه روزی به نتیجه می رسه و من مشهور میشم...

من از شدت با کلاسی دیگه با بعضیا اصلاً صحبت نمی کنم!



   
2 حرف
یکی از چیزهایی که گفتم حتماً و حتماً باید در مورد آدمها به رسمیت شناخت و به عنوان یک عیب بهش نگاه نکرد، خود خواهیه. اسمشو میتونی بذاری غریزه صیانت نفس یا حبّ ذات یا هرچیز دیگه ای. مهم اینه که بدونی طبیعیه. آدمها - حتی تو روابط خیلی نزدیک- معمولاً کارهایی می کنن که از نظر روانی به خودشون لذت میده نه به تو یا جامعه.

قبول کردن همین یکی خیلی خیلی کمک می کنه. دیگه از دست انگیزه های غیر ایده آل ملّت شاکی نمیشی.

خیلی سخته گذار از این مرحله "دوست داشتن خدایان" به مرحله "دوست داشتن آدمها".



   
0 حرف
جهت اطلاع عرض می کنم که نرخ نزول تو بازار شده صدی شیش یا حداقل پنج. این یعنی هفتاد و دو درصد سود پول در سال.

کار صنعتی تو این شرایط معادل است با تعریف حماقت اقتصادی. بعد به من میگن تو چرا بیزنس خودتو شروع نمی کنی؟!



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, April 15, 2008

معتقدم یکی از بزرگ ترین شانس ها - یا نعمت ها- تو زندگی آدم اینه که دور و برش بتونه آدم عاقل تر از خودش تو زمینه های مختلف پیدا کنه.

من این شانس رو داشته ام و دارم. خوشبختانه چند تا از آدم های عاقل دور و بر من دوست های خیلی صمیمیم هستن.

خیلی خیلی مهمه این، و مقدار خوبی شانس میخواد.



   
3 حرف
........................................................................................

Saturday, April 12, 2008

گاهی این همراهی همیشگی ریسک و بازده و این trade-off ای که تقریباً توی همه تصمیم های زندگی هست عصبانیم می کنه.

اینم یکی دیگه از قوانین بازیه. می تونم بگم تنها استثنایی که دیده ام سرمایه گذاری تو زمین و خونه اس که ریسک نداره و بازدهش بالاس (اونم که پولشو نداریم!)



   
2 حرف
........................................................................................

Thursday, April 10, 2008

این پست پایین به نظرم گفتن بدیهیات بود، ولی مهم. پس یاز هم به گفتن بدیهیات ادامه میدم.

خیلی از آدم های خودشیفته، یا اخلاق گرا، perfectionist هستند، یعنی انتظار دارن آدم ها و محیط اطرافشون بی عیب و نقص باشه. این هم مشکلیه مشابه پایینی. این آدمها براشون سخته که قبول کنن آدم به خودی خود عیب داره - دروغ میگه، پشت سر رفیقش حرف می زنه، برای منافع خودش ممکنه خیلی کارها بکنه.

من میگم خیلی مهمه که آدم برای کاهش درد خودش هم که شده، سطح انتظار خودشو از آدمها و از خودش بیاره پایین، برای اینکه هم روابط بهتری داشته باشه و هم دردش کمتر بشه. باید، باید، باید انتظار آدم ناکامل و با عیب داشته باشی! باید یاد بگیری که آدم های ناقص رو دوست داشته باشی و باهاشون زندگی کنی.

این یه چیزیه شبیه همون استراتژی شیطان که آل پاچینو تو Devil's Advocate خیلی خوب بیانش می کنه، اونجایی که میگه خدا مرتب قانون میذاره و میگه این کار رو بکن و اون کار رو نکن و اینجوری دوسِت دارم و اونجوری نه... این به نظرم خداییه که آدم کامل میخواد، و از دیدن اشکال ها دردش میگیره. شیطان خوب میگه ولی... I accept man, despite all his imperfections... این استراتژی هم زندگی انسان رو رواحت تر می کنه و هم باعث میشه که اون شیطان طفلک دردش نگیره.

حالا این یه نکته ریز داره، اینکه به هیچ وجه نباید به این نوع نگاه به انسان ها به چشم یک فضیلت اخلاقی (مثل بزرگواری و بخشش) نگاه کنی، چون خود شیفتگی و به تبعش perfectionism ات رو تقویت می کنه. به نظر من حالت بهینه این یک استراتژی خودخواهانه اس، برای همون هدف کاهش درد.

پنهون نمی کنم، خیلی شیطان این جوری رو دوس دارم.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 06, 2008

یه مدلی رو در نظر بگیر که سه تا باکس اصلی داره: آرزوها (Desires)، انتظارات (Expectations)، و واقعیت ها (به عبارتی دریافت از محیط-Realities).

مدتیه که به دینامیک بین این سه تا و این که کدوم دیگران رو شکل میده فکر می کنم، و به نتایجش. مثلاً خیلی ساده میشه گفت خیلی از دردهای روانی و ذهنی نتیجه اختلاف بین سطح انتظارات و واقعیت هاست. به همین سادگی. انتظار داری یه چیزی بشه و اون جوری نمیشه. آرزوها انتظارات رو شکل میدن، و انتظارات آرزوها رو، ولی مطمئناً یک چیز نیستند.

حالا این قصه طولانیه.

چیزی که میخوام بگم در مورد رفقای خارج نشینه. مسأله ای که همه زیاد دیدیمش، اینه که بعضی از بچه ها بعد از مدتی که اون ور آب هستن و میان برای دید و بازدید این ور، از همون توی فرودگاه شروع می کنن به مقایسه این ور و اون ور. قضیه بدیهیه: سطح انتظارات رفته بالا، و حالا اختلاف زیادی با واقعیات داره، و طرف دردش میگیره و تصور برگشتن به ایران رو بعد از چند بار اومدن و رفتن کلاً از ذهنش بیرون می کنه.

حالا همین جوری الکی میگم. به نظر من این سطح انتظارات همه اش هم تابع ذهن ناخودآگاه ما نیست، یعنی اصلاً به نظرم نباید ولش کرد که این جوری باشه. انتظار زیاد میتونه منشأ درد شدید بشه، و انتظار کم منشأ مرگ تدریجی. من میگم میشه با یه فرایند ذهنی دائمی کاری کنی که با اینکه تو یه محیط خوب و مدرن و تر و تمیز زندگی می کنی و حالشو می بری، همچین انتظاری از زندگی نداشته باشی، برای طولانی مدت.

من چند ماهی بیشتر آمریکا نبودم، ولی تو همین مدت هم خیلی خیلی با اون مملکت حال کردم. همه چی خوب، آدما خون گرم و مهربون، درس به جا، تفریح به جا...یه ماه هم که کلاً به چرخ زدن گذشت. کیفیت زندگیم اونجا با چند ماه قبلش تو ایران اصلاً قابل مقایسه نبود. ولی تو این مدت سعی کردم این فرایند رو همیشه فعال نگه دارم، و خوشحالم که خیلی خوب کار کرده تا حالا. یعنی بر خلاف این که همه می گفتن که یعد از برگشتن پشیمون میشی و افسوس می خوری و فلان و بهمان، این اتفاق اصلاً نیفتاده. اجازه ندادم سطح انتظاراتم بره بالا که بعداً افسوس بخورم. قبول دارم که مثال خوبی نیستم به علت کوتاه بودن مدت ها...

فکر می کنم این عادت به مدیریت انتظارات میتونه خیلی از دردهای روانی دیگه رو هم کم کنه. به وضوح تو آدمهای دور و برم می بینم. بعداً می نویسم حالا.

عجالتاً کپی رایت کلمه Expectation Management رو به اسم خودم ثبت می کنم!



   
7 حرف
منطقم ساده اس...تا حالا از خلاف جهت آب شنا کردن ضرری ندیده ام که بخوام این استراتژی رو متوقف کنم. ضرر ندیده ام که هیچ، خیلی هم برام مفید بوده.

ساده اس، نه؟

فقط بدیش اینه که حس می کنم برام از استراتژی تبدیل شده به ارزش!



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, April 02, 2008

با تأخیر دارم میگم.

هشتاد و شیش با اختلاف زیاد بهترین سال زندگی من بود. سال تجربه های فوق العاده، سال دوستی های صمیمی. سال سفر و رفاقت.

عالی شروع شد و عالی تموم شد، اون وسطا هم خوب گاهی رفت پایین.

یه کاری می کنم که هشتاد و هفت حتی بهتر هم بشه.

نوشتم که تو تاریخ بمونه.



   
2 حرف
........................................................................................

Home