قلعه تاناتوس



Tuesday, June 28, 2005

دل همچو سنگت اي دوست به آب چشم سعدي
عجب است اگر نگردد كه بگردد آسيابي

كه بگردد آسيابي...



   
0 حرف
دكتر بركشلي انصافاً يكي از استادهاي خوب و صميمي دانشكده بود.

خدايش بيامرزاد.

تشييع جنازه اش روز يكشنبه اس.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, June 27, 2005

خوب تقصیر خودم نیست که!
دوستان سه ماه بعد از تولدم بهم کتاب هدیه میدن، به همین خاطر همش جلو چشمم بود. مجتبی هم گفت که کتاب خوبیه و البته یه چیزای دیگه ای هم گفت. و طبیعتاً من بعد ار این همه امتحان یه رمان خوب لازم داشتم...و تو این شرایط کسی شک نمی کنه.

"سمفونی مردگان" عباس معروفی اسم پروژه جدید منه.هرکس اعتراضی داره بره به آیلر و علیرضا بگه که به من دادنش.

ماشالا دوستان همیشه در مورد من فکرهای خوب می کنن!



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, June 26, 2005

اوخ الان فهمیدم که فضای بلاگ به شدت سیاسی بود و من زدم به حال احساسی
با عذرخواهی از همه کلاً



   
0 حرف
یکی از زمانهایی که احساس خیلی بد به آدم دست می ده اینه که بدونی نبودنت در زندگی یه عده خیرش بیشتره
من دارم برای دومین بار این تجربه رو می گذرونم



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, June 25, 2005

فکر کنید صد سال دیگه پشت سر نسل ما چی میگن.

موجوداتی که برای اصلاح هزینه های زیادی دادن، و بعد دودستی به فاشیستها تقدیمش کردن.

فکر نکنید این عبارات اغراق آمیزن.اینها به تمام معنی فاشیست هستند.



   
0 حرف

دعايی که مستجاب شد:

"ان شاءا... ما می رويم و بهتر از ما می آيند و خواسته های شما را تأمین می کنند..."

خاتمي، ۱۶ آذر ۸۳، مراسم روز دانشجو[ی فرهيخته!]




   
0 حرف
حلاج ها بر دار رقصیدند و رفتند
شیطان خدایی کرد در این خاک سوزان
...


به هر حال، به قول این مردک نمیشه ژست دموکراسی گرفت و از نتایجش ترسید.
در چهارسال آینده، موجوداتی بر ما حاکم خواهند بود که هیچ تجربه کاری ندارند.که عقاید اقتصادی دهه شصت را دارند.که رسماً تعطیلند.

خودمان به خودمان رحم نکردیم.خدا به ما رحم کند.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, June 24, 2005

امروز باید نشون بدیم که مردن مرام ما نیست...



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, June 23, 2005

فلک را عادت دیرینه این است
که با احمدعلی دائم به کین است

بر ذاتش لعنت!



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, June 19, 2005

جالبه.

برای اولین بار در پنج سال دوران دانشجویی، احساس مسؤولیت می کنم.مسؤولیت سنگین.



   
0 حرف
من هم به شدت به لابی کردن معتقدم، نه به نا امید شدن.
الان وقتشه که با هرکسی که دم دستمونه و احتمال میدیم که یا رای نده یا به اون جونور رای بده بحث کنیم.باید صحبت کنیم، باید تبلیغ کنیم، باید فضا رو بسازیم.

وقت نداریم. اصلاً اصلاً.

حامد قدوسی هم همین نظر رو داره.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, June 18, 2005

من چیزهایی در مورد این انتخابات اینجا نوشتم.

من می ترسم.از احمدی نژاد و اطرافیانش و نگاه ایدئولوژیک و ساده انگاری مذهبی و فرهنگی می ترسم.

دور دوم، هاشمی.

مواظب باشیم.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, June 15, 2005

آیا دوستی تاریخ مصرف داره؟



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, June 12, 2005

بعضی وقتها دل آدم بدجوری خدا رو می خواد
که او رو در پناه بگیره مثل مادر یا هر کسی که واقعا دوست داره - بی غرض و توقع و انتظار-بری تو بغلش و آروم بگیری
طوری که حس کنی دیگه هیچ حرفی یا حرکتی نمی تونه تو رو از پا دربیاره
حتی رنج آورترین خاطرات و تلخترین زخم زبانها
ای آرام جانها و قلبها
تو را می خوانم اکنون



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, June 10, 2005

امروز واقعاً پشیمونم که به مراسم عبادی سیاسی نمازجمعه نرفتم، چون شان پن عزیزم اونجا بوده.

درست دیدی! رویترزه!



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, June 09, 2005

وای خدا جون
من نمی دونم خوانندگان عزیز ای بلاگ در جریان هستند که ما دو نفر هستیم که داریم این بلاگ رو می نویسیم یا نه (البته اخیرا)
ولی در هر صورت فکر نمی کنم کسی بتونه احمد علی رو با یه لشکر فرزند چاقالوی مامانی تصور کنه
حداقل در این اوضاع و احوالش
به هر باب جهت رفع ابهامات بعدی که ممکنه پیش بیاد یه توضیح می دم که بعضی وقتها من می نویسم (پونه) و بعضی وقتها احمد علی. در ضمن هیچ هماهنگی در نوشتن وجود نداره یه جورایی احمدعلی لطف کرده و این اجازه رو به من داده
خلا صه زیاد متعجب نشید اگر یه وقت حرف از مردن است و یه وقت حرف از نی نی های خوردنی



   
0 حرف
ما به صد منزل پندار ز ره چون نرویم؟
که ره آدم خاکی به یکی دانه زدند...


اینو صد بار بخون.به خاطر من صد بار دیگه هم.قشنگ نیست؟



   
0 حرف
دلم بد جوری گرفته.حالم خوبه ها، فقط...شاید به خاطر این راز نو باشه.
بد خراب می کنه آدم رو.

نمی فهمی چرا؟ وقتی صب تا شب لذت بخش ترین رؤیای من اینه که یکی بیاد آروم آروم سرم رو گوش تا گوش ببره...چرا نمی فهمی که این خستگی از زندگی و لوس بازی و بچه ننه بازی و این مزخرفات نیست دیگه.

میدونی، این چیزا دیگه خیلی از من گذشته.صاف بگم...کارم خیلی درست تر از این حرفاست. باور کن. چرا نمیتونی به چشم یه لذت معمولی بهش نگاه کنی؟ یه آرزوی دور و دراز که هیچ آزاری به کسی نمی رسونه.

تو نمی فهمی.هیچکس نمی فهمه.خوب من بدبخت این وسط باید چه غلطی بکنم؟

نمی فهمی.نمی فهمن.بعد میگن چرا اینقدر منزوی شدی...اصلاً تا حالا شده بخوام شماها رو اینطوری اذیت کنم؟فکر می کنی نمی تونم؟ بدیش اینه که به آدم یاد میدن خشمش رو ببینه، ولی بعد اجازه عمل بهش نمیدن...اینطوری شاید کلی آدم رو فقط خودم باید ...بگذریم. تو حتی مسأله به این سادگی رو هم نمی فهمی.تو حتی نمی فهمی بنزین چیه، یا پمپ بنزین.

آرزوم اینه که تنها بمیرم.مهم نیست کی. این همه مدت چه ها که نکردم...میدونی، بعد از یه مدت که همه بندهای امیدت به این دنیا قطع شد جز یه دونه، تازه میفهمی که گاهی میتونی چقدر بزرگ باشی، یا چقدر خود شیفته...



   
0 حرف
دوستان عزیز! باور کنید من نه راه زندگیم رو پیدا کردم ، نه دلم یه عالم بچه میخواد.

این کار این دوست عزیز کار درست ماست که کرامات زیادی داره...!

خیلی مخلصیم.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, June 07, 2005

کاش می شد صاحب یک عالم بچه بود. ولی می ترسم چنین آرزویی بکنم
اول از همه این که هنوز باباشون معلوم نیست.(اومدیم و طرف نخواست. من چی کار کنم.
دوم این که واقعا در این دنیا می شه زیاد بچه داشت؟
خل نشدم. این همسایه روبروی ما فرزندی داره حدودا 3 ساله و من واقعا به مامانش حسودیم می شه.
He (the kid) is really cute!



   
0 حرف
اگر خدا کمک کنه فکر کنم دارم کم کم راه زندگیم رو پیدا می کنم هر چند هنوز یه درخواستم از خدا اجابت نشده
می گن بعضی دعاها خیرش در اجابت نشدنه و از این حرفا ولی من این چیزا حالیم نیست
من با تمام وجودم این رو از خدا می خوام



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, June 05, 2005

به نظر شما یک نفر با لیسانس برق شریف دلش بخواهد ول کند و برود معلم شود خیلی دیوونه ست؟



   
0 حرف
از او درباره قدر پرسیدند فرمود راهی است تیره آن را نپیمایید و دریایی است ژرف بدان درنیایید و راز خداست برای گشودنش خود را مفرسایید
نهچ البلاغه



   
0 حرف
لَقد صَدَقَ الله رَسولَه الرُؤیا بالحَق لََتَدخُلُنَّ المَسجدالحَرام اِن شاءَ اللهُ آمنین مُحَلِّقینَ رُؤوسَکُم و مُقَصِّرین لاتَخافون...



   
0 حرف
دیگه از دقیق بودن این نظریه مطمئنم.

تو این دنیا، دو دسته آدم هستند که جانورانی مثل ما رو درک می کنند :
1- عده ای از بچه های برق شریف
2- روانکاوهای درجه یک

و البته دسته های کوچک دیگری هم هستند که حداقل تو رو به خاطر جدی تعریف کردن رؤیاهات مسخره نمی کنند، مثل بچه های گروه و شاید چند دوست خیلی قدیمی.


*شاید این حرفها همه از نارسیسیسم من میاد...شاید.



   
0 حرف
این رو حتماً بخونید.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, June 04, 2005

به هر حال...تا اطلاع ثانوی اگر من مردم روی سنگ قبرم بنویسید "در گمراهی مرد، ولی امیدوار بود".

گمراهی مطلق، و امید به چیزی که فقط حسش می کرد و نمی شناختش.ذره ای حتی.



   
0 حرف
........................................................................................

Home