قلعه تاناتوس



Wednesday, December 31, 2003

لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون...
به نيکي نمي‌رسيد تا اينکه از آنچه دوست داريد انفاق کنيد.

قابل توجه همه دوستاني که مي‌خوان کمکشون کنن...از آنچه دوست داريد، نه آنچه ته کمدهايتان است.



   
0 حرف
صبوري طرفه خاکي بر سرم کرد...



   
0 حرف
تازگيها دارم فکر مي‌کنم که آدم هرچقدر هم که بزرگ بشه، از نظر عقل و شعور و مرتبه، بازهم بايد در مقابل قرباني شدن بعضي آدمهاي جلوي چشمش دهنشو ببنده.چون اولاْ کاري از دستش بر نمياد، ثانياْ اگه اون آدما قرباني نشن ديگه عقل و شعور و فهم اون به درد هيچي نمي‌خوره.
مثلاْ منشي‌ها، آبدارچي شرکت ما، اون پسره که کارهاي خريد رو انجام ميده و ...
من نمي‌دونم که اين درسته يا غلط...ولي اصلاْ قشنگ نيست.



   
0 حرف
سرم خوشست و به بانگ بلند مي‌گويم
که من نسيم حيات از پياله مي جويم



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, December 30, 2003

...والذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون...

فقط اين ميتونه اين روزا بعد از نيم ساعت تماشاي تلويزيون منو آروم کنه...انا لله و انا اليه راجعون...



   
0 حرف
داشتن با يه بچه مصاحبه مي کردن.يارو ازش پرسيد چه بلايي سر خونوادت اومده؟
خيلي خونسرد جواب داد: بابام زخمي شده.مامانم مرده...

اي روانپزشکان محترم! تو رو خدا دو روز بي‌خيال پول پارو کردن بشيد بريد سراغ اين بچه هاي بيچاره...به خدا تلف ميشن.اينا هنوز حاليشون نشده دنيا دست کيه، باورشون نشده، نفهميدن.
اگه به موقع کمک نرسه، فاجعه از خود زلزله هم بدتر ميشه.



   
0 حرف
چقدر بعضي آدمها بزرگن:
يه جانباز جنگ، بعد از عمري قسمتش ميشه بره حج تمتع.همه چي رديفه.چند هفته ديگه قراره راه بيفته.توي دلش غوغاست...

خبر زلزله همه جا مي‌پيچه.کمک لازمه.هزاران نفر زير خاکن.
دوست ما صبح از خواب پا ميشه، ميره سازمان حج و زيارت، پولشو پس ميگيره، ميده واسه زلزله زده‌ها...به همين سادگي.
خدا مي‌دونه چقدر با خودش کلنجار رفته.خدا ميدونه چه عذابي کشيده.

...و چقدر من حقيرم.همين.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, December 28, 2003

د د د ...پسره گنده،دکتر مملکت.نشسته با خيال راحت ميگه که آره...يه مريضي داشتيم که ديديم اگه الان زنده نگهش داريم هيچ اتفاق خاصي نميفته، بعد از چند ماه ميميره، ما هم به جاي محلول فلان بهش آب مقطر تزريق کرديم.مرد.هه هه هه...

اينم از شاهکارهاي گروه ماست.شانس آورد گردنشو گاز نگرفتم...



   
0 حرف
من از امروز، نه از فردا قراره يه مرد گنده باشم!
قراره براي هرچيزي نقشه بکشم.مثل گرگ.
اينو اون بهم گفت.



   
0 حرف
حالا که يادم مياد...
طبس بوديم.سر صبح بود.همه خواب بوديم.
زلزله شد.شيش و نيم ريشتر.مامان جون داد کشيد...جيغ زد.وحشت خاطرات اون زلزله لعنتي سال پنجاه و هفت...از بين رفتن همه خونواده اونا.همه.بچه پنج ساله...زن جوون...جيغ زد...در رفتيم.

خونه ضد زلزله بود.

فکرشو که مي‌کنم مي‌بينم من اگه جاي مامانم بودم بعد از اون زلزله پنجاه و هفت يه بلايي سر خودم مياوردم.
شوخي نيست: همه خونواده...



   
0 حرف
هيچ دليلي نداره که من از گفتن اين حرف خجالت بکشم:
به همه شما دوستان خيلي عزيزم توصيه مي‌کنم بريد روانکاوي.نه ترس داره، نه خجالت.ولي عوضش راحتي خيال داره.آرامش داره.ريلکسيشن داره.
از بين رفتن همه عقده هاي قديمي...
هيچ چيز بدي نيست.خيلي هم عاليه.هرکي هم خواست بهتون بگه ديوونه با خيال راحت بزنيد تو دهنش!

*اگه خواستيد يه آدم توپ بهتون معرفي کنم بيايد پيش من.



   
0 حرف
تقريباْ جور شده بود که برم بم.ولي قسمت نبود.دلم سوخت.
توي اون سرماي سر شب با دماغي سوخته و دلي پراميد برگشتم خونه.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, December 26, 2003

عباس معروفي داره چيزاي قشنگي مي نويسه.متن کامل داستانهاي برنده مسابقشون رو هم روي اينترنت گذاشتن.اينجاست.
خوبه همتون يه سز بزنيد، بخصوص خواهران داستان نويس بدقول بدجنس!



   
0 حرف
چند اين شب و خاموشی، وقت است كه برخيزم
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم
گر سوختنم بايد، افروختنم بايد
اي عشق بزن در من، كز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم، در خون دلم دارد
تا خود به كجا آخر، با خاك در آميزم
چون كوه نشستم من، با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد، آنگاه كه برخيزم
برخيزم و بگشايم ، بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را ، از سينه فرو ريزم
چون گريه گلو گيرد ، از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود، در صاعقه آويزم
اي سايه سحر خيزان دلواپس خورشيدند
زندان شب يلدا ، بگشايم و بگريزم


همين جوري.ديدم قشنگه.



   
0 حرف
يه شب زمستونيه.خوابيدي با خيال راحت.هوا سرده.تو زير پتو.توي خونه.پيش خونواده...
يهو آسمون هوس قدرت نمايي مي کنه.زمين مي‌لرزه.شديد.تو نمي‌فهمي چي شد.يهو سقف مياد پايين.بيهوش ميشي.
وقتي به هوش مياي ديگه تو خونه نيستي.مامان ديگه نيست.بابا مرده.خواهر کوچولو رو هنوز بيرون نياوردن.

لعنت بر قدرت نمايي آسمون.لعنت بر قوانين طبيعت.لعنت بر فيزيک و زمين شناسي...

خدا سر هيچکس نياره.چي مي‌تونيم بگيم؟



   
0 حرف
همون اتفاق هميشگي.روش معمول طبيعت.

واسه يه چيزي ناراحتي، حالا هرچيزي، قضيه رو خيلي براي خودت بزرگ مي‌کني،يهو يه فاجعه بزرگ براي يکي ديگه اتفاق ميفته، خيلي بزرگ و بد.
تو يه دفعه به فکر ميفتي که بابا، ببين فلاني براي چي ناراحته، تو براي چي.اصلاْ از ناراحتي خودت شرمنده ميشي.مي‌فهمي چقدر اين غصه هاي روزمره کوچيکن، حقيرن، زشتن.
اين روش طبيعته براي قدرت نمايي.

زلزله خيلي چيز بديه، بدتر از اون مرگ عزيزانه. هرجور ميتونيم کمک کنيم.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, December 25, 2003

هه هه! اينو يکي از آدمايي که همين مرض منو داره نوشته.انگار من دارم حرف مي‌زنم:
I can't drink. I can't experience conflict without getting sick. I can't change my sleep schedule without getting sick. I can't stay out late with my friends or go to fun parties until 2 in the morning. I can't travel randomly.

This STINKS.

But I'm not going to give in to this. I won't let it wreck my day. I won't listen when it says I will never be happy. Because I know it's not true. I need to take a walk and get some light. I need to be around the people that make me happy. I need to work and just move forward and it will end.

It truly is unfair. It's unfair for me and for you as well. But it's just an illness.


البته نبايد از اين مسائل حرف بزنم.ولي دلم يه خورده پر بود.
شايد بعداْ پاکش کنم.



   
0 حرف
ببين در آينه جام نقش بندي غيب
که کس بياد ندارد چنين عجب زمني
...

طفلک ملک ايران!



   
0 حرف
خدا ايشالا گاهي پدر رييس شرکت دان هيل رو بيامرزه.يکي از محصولاتش کار شيش تا ايندرال رو ميکنه.



   
0 حرف
مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ
کجاست فکر حکيمي و راي برهمني؟

وقتي مخ حافظ گاهي اينطوري ميپکه، مخ ما چرا نپکه؟



   
0 حرف
به من ميگي بچه ننر لوس؟
به احمدعلي؟
باورم نميشه!



   
0 حرف

Speak softly loveand hold me warm against your heart
I feel your words,the tender trembling moments start
wer'e in a world
our very own
sharing a love that only few have ever known
...



   
0 حرف
اي خدا...چرا خداحافظي را آفريدي؟




   
0 حرف
اين احساسات پاک انساني ...اين اشکهاي زيبا رو با هيچ چيز نميشه عوض کرد.اين احساسات برتر و مهم تر از همه چيزند.همه چيز...عقايد فکري و مذهبي و وقايع روزمره...جتي به نظر من مهمتر از اعتقاد به خدا.
مهمترند از همه چيز.همه چيز.همه چيز...

هرکسي که بتونه بدون منفعت گريه کنه قطعاْ آدم خوبيه.در اين شک نکنيد.

چقدر اشتباه مي فهميده ام.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, December 23, 2003

اين وبلاگ دو سه روز ديگه يه ساله ميشه.
به سرعت برق و باد گذشت.

راستي هيچکدوم از شماها ميدونيد قلعه يعني چي؟ اصلاْ چرا اسمشو مثلا نذاشتم درددل هاي يه مرد تنها مثل بقيه؟
اگه گفتيد؟



   
0 حرف
چقدر قشنگ.چقدر محکم.چقدر لطيف:
من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه...
از مومنين مرداني هستند که به عهدي که با خداي بستند پايبندند...

منم مي‌خوام.



   
0 حرف
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش



   
0 حرف
کتاب رو مي گيرم دستم.ميذارمش روي سرم.چشامو مي بندم.اعوذ بالله من الشيطان الرجيم...بسم الله الرحمن الرحيم...بازش مي کنم.با آرامش.
يهو يه صدايي مياد.تق.بلند.محکم.
چماق خدا بود.خورد تو سرم.
افرأيت من اتخذ الهه هواه...
آيا ديدي آنکس را که خدايش را هواي نفسش قرار داد؟

بلند تر...محکم تر:
افلا تذکرون؟ پند نمي‌گيريد؟
خوشحال شدم.بعد از مدتي خدا يه جوري زد که از خواب بيدار شم.

آخه جوجه! چرا حواست نيست؟

نوکرتم.چشم.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, December 22, 2003

باز هم درس و عشق و مدار مخابراتي و اپلاي و چي کار بکنم و تو حالت چطوره و سياست و عراق و فلسطين چه خبر و برو بچ و مجتبي و ليلي و علي و مريم و آيلر و امير چطوره و بيماري و دارو و گروه و صحبت و تلفن و مامان و نگراني و مريم داره ميره و جک و خنده و حافظ و شرکت و وايرلس و يابن آدم...اخر نومک الي القبر...فان الطريق بعيد...

اي فرزند آدم! خوابت را به قبر به تاخير انداز که راه طولانيست...



   
0 حرف
مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار
بگذارند و سر طره ياري گيرند

راست ميگه خوب.



   
0 حرف
و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون
و آنها که ظلم کردند خواهند دانست...

دعا کنيد هيچکدوم جزو اونا (يا اينا) نباشيم...



   
0 حرف
ياد باد آن صحبت شبها که با نوشين لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

اصولاْ يکي از فوايد مکه رفتن (فقط يکيش) اينه که ديد آدم نسبت به شعر حافظ( و يا هر عاشقانه گويي که سرش به تنش بيرزه) عوض ميشه.نميگم چي درسته چي غلط...فقط عوض ميشه.

دعا کنيد سفر عيد جور بشه.دوباره برم پيشش...



   
0 حرف
دیشب دوز حافظم رفت بالا.یه عالمه آدم دور هم جمع بودن.بگو و بخند و حافظ ...
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
شکرت.



   
0 حرف
واعظ شهر که مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟

ها؟
خوب روی این فکر کنید.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, December 19, 2003

من به شدت متنفرم از اين کلمه کثيفGood-bye .ديگه استفاده نکن لطفاْ!



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, December 18, 2003

ما حقيقتاْ کار و دکان و پيشه را سوخته ايم.ولي شعر و غزل و دو بيتي نياموخته ايم.
چه کنيم؟



   
0 حرف
از اکتشافات من:
دو تا بيت حرفه اي براي له کردن طرف مقابل(ترجيحاْ دختر باشد):
اي که مهجوري عشاق روا مي داري
عاشقان را ز بر خويش جدا مي داري
(کمي مکث...تغيير حس)
اي مگس ! عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري

بيت اول طرف رو ميبره به آسمون( به خصوص اگه دختر باشه).
بيت دوم با مگس کش لهش مي کنه.

اين روش تست شده.تضمين شده اس!



   
0 حرف
چند هفته اس اوضاعم خيلي رديفه.طبيعي نيست.احساس خطر مي کنم!



   
0 حرف
بعد از چندين ماه...
تشخيص جديد.مواد جديد.درد جديد.
سرگيجه بيست و چهار ساعته.سکندري خوردن موقع راه رفتن.آبرو ريزي جلوي همه.
کشک.بادمجان.زندگي.فلسفه.عشق سالهاي وبا.ويل دورانت.مارکز.بررسي سيستمهاي قدرت.تمرکز.کشک.بادمجان...و درمان سرپايي!

شعر: غم دل با تو گويم غار...بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
باز تو خودتو لوس کردي؟ ميدوني که هست.خوبم هست.خوب ميدوني.مطمئني.اين حرفا چيه؟يه سرماخوردگي ساده که اين حرفا رو نداره.

و غيره و ذلک...



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, December 16, 2003

گرچه از خاطر وحشی هوس کوی تو رفت     وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت     با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند    سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

از وبلاگ بهمن کوچولو

نفس کش...




   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, December 14, 2003

اين همه بي قراريت از طلب قرار توست
عاشق بي قرار شو تا که قرار آيدت

واقعاْ اين روش کار ميکنه؟



   
0 حرف
مژده به همه اونايي که هنوز انسانند:
صدام يزيد بي شرف پست کثيف آدم کش رذل خبيث فلان فلان شده افتاد تو کوزه.
بايد ريز ريز کشونش کنن.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, December 13, 2003

ببار اي ابر بهار با دلم به هواي زلف يار
داد و بيداد از اين روزگار
ماهو دادن به شبهاي تار
اي بارون...



   
0 حرف
لااقل خوبيش اين بود که امروز مطمئن شدم چه مرگمه! دل همتون بسوزه.



   
0 حرف
اين کانالهاي حساس به ولتاژ مغزي واسه ما شدن دردسر...
اه...حيف که شماها از اين حرفا هيچي نمي فهميد.وگرنه کاري ميکردم کارستون.



   
0 حرف
بعله...خدمت شما عزيزان عرض شود که کي گفته بايپولار ديزوردر چيز بديه؟ نه خير...اتفاقاْ به عکس چيز خوبيه.
ميدونيد اصلاْ چي هست؟
يه جور مرضه که توش آدم بعضي وقتها خيلي بده.بعضي وقتها هم خيلي خوبه.حالت مياني وجود نداره.شيب تغييرات هم خيلي تنده.
حالا که چي؟
عرض شود که اون موقعي که آدم تو قطب مثبته لذتي که از زندگي مي بره اينقدر خوبه که اون تلخي وحشتناک قطب منفي رو قابل تحمل مي کنه.
البته من اين حرفا رو دارم الان که سه هفته اس توي قطب مثبتم مي زنم...

هرچي خواستم در مورد اين مزخرفات اينجا حرف نزنم نشد.اگه حال داشتم از اين به بعد يه سلسله درس روانشناسي براتون ميذارم.تو اين مدت متخصصي شدم واسه خودم.



   
0 حرف
اطلاعيه:
بدين وسيله به اطلاع همه انسانها مي رساند که من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم.محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم.من که عيب توبه کاران کرده باشم بارها...توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر کنم.
اين نامه فقط براي اطلاع جنود محترم ارض و سماء بوده و ارزش قانوني و غير قانوني ديگري ندارد.
امضا: ستاد مرکزي کنترل روح احمد آقا



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, December 12, 2003

به کرامتي که داري سر خويش گير و بگذر...نه نگذر.باش.
باش تا ما هم باشيم.
گل تعارف مي‌کني؟



   
0 حرف
مرموزم-مرموزي-مرموز است
مرموزيم-مرموزيد-مرموزند

همه انسانها...يا شايد فقط اينهايي که هر روز مي بينمشان.
در زندگي چيزهايي هست...



   
0 حرف
تعريف ايمپالس:
تابع احساس شخصي به نام احمدعلي نسبت به چندنفر آدم خاص در مدت زمان سه سال و اندي را ايمپالس نامند.
انتگرال اين تابع در طول زمان هيچ چيز نمي شود...شايد هم بشود اسمش را عشق گذاشت...يا علاقه...يا نه همان ايمپالس بهتر است.پس تعريف مي کنيم :
تابع احساس شخصي به نام...



   
0 حرف
من موجود مرموزي هستم.واقعاْ.
من موجود ساده اي هستم.کاملاْ.
من موجود جذابي هستم.قطعاْ.
من موجود مشمئز کننده اي نيستم.عمراْ.
من همينم که هستم.طبعاْ.



   
0 حرف
احساساتي شدنم هم به آدم نمي مونه:
براي چند هفته عواطف من نسبت به يه آدم خاص از نزديک صفر به ماکزيمم ممکن ميرسه...فکر مي کنم که بعله...اينه... بعد از اين مدت همون جوري که اين احساسات سريع اومده بودن تندي ميرن و منو باز تنها ميذارن.

حوالي احساسات ما هفته هاي پر باراني تمام شد.به همين سادگي.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, December 10, 2003

قبض تلفن برا م اومده بيست هزار تومن.
بايدكمتر بيام اينورا وگرنه ورشكست ميشم.



   
0 حرف
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت...
سخن از مهر من و جور تو نيست
...



   
0 حرف
خداحافظ الهام...موفق باشي.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, December 06, 2003

جالبه...این وبلاگ تبدیل شده به یه موجود دیجیتال :
من الان خوبم - الان بدم - الان خوبم - الان بدم...
هیچ چیز جدیدی توش پیدا نمیشه.خودم هم بعضی وقتها از دیدنش عقم می گیره.
به درک.



   
0 حرف
من دوسه روزه خیلی آرومم.نمی دونم چطور شده.عوامل تحریک عصبی زیاده ها...
مثلاً امروز با یکی از بچه ها وسط دانشگاه دعوام شد.تقریباً. کاملاً پتانسیل اینو داشتم که بزنم تو دهنش.ولی نزدم! یعنی چی؟
باز خودمو چشم زدم.فردا دوباره قاطی میشم.حالا می بینیم.



   
0 حرف
چرا بعضی ها نمی فهمن که برای من خیلی مهمن؟ خوشیهاشون، غمهاشون، نگاهشون برام مهمه.
من براشون ناراحت میشم، خوشحال میشم، دپ می زنم...
نمی دونم این خوبه یا نه، احتمالاً بده، ولی من دوست دارم اون آدما بدونن که برای من مهمن.این شاید یعنی خودخواهی.
ولی همینیه که هست.مفهومه آقایون، خانوما...؟
همتون رو دوست دارم.اینو بدونید!

*اصلاً به شخص خاصی اشاره نمی کنم.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, December 05, 2003

شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم...

این بیت رو یادتونه که...غزلی که روز آخر مکه برام اومد.حالا این متن زیر رو بخونید و دلتون آب شه.



   
0 حرف
هاتفی از گوشه میخانه دوش   گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش    مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر    تا می لعل آوردش خون به جوش
گرچه وصالش نه به کوشش دهند    هر قدر ایدل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست    نکته سربسته چه دانی، خموش

البته دوش که نه...همین امروز ظهر، لطف الهی کار خودشو کرد و سروش برام مژده رحمت آورد.
بهم گفت یه بار دیگه بیا برو میخونه تا خونت به جوش بیاد.
لطف خدا بیشتر از جرم ماست، فکرای الکی نکن...

همه اینا یعنی اینکه امروز ظهر بابام زنگ زد بهم گفت میای بریم مکه؟ منم از خدا خواسته...
دل همتون بسوزه.یه دفعه دیگه سفر داره جور میشه.عید.
من خوشحالم.خیلی خیلی...

آخرین دعایی که توی مکه کردم این بود که ای خدا، نذار این دفعه اخرین باری باشه که میام اینجا...حالا اون دعای آخر اول از همه داره مستجاب میشه.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, December 04, 2003

حس طرد شدگی دوباره داره میاد سراغم! چی کارش کنم این لعنتی رو؟
بعضی وقتها، شایدم همیشه، مثل بچه کوچولوها میشم.
تازه فردا هم که تعطیله...معلوم نیست اخرش چی از من باقی بمونه...اگه همین الان چیزی مونده باشه.



   
0 حرف
اومد تو اتاقم.نشست روی تخت.خیلی آروم.بی سر و صدا.
رفت تو فکر.یه عالمه خاطره ریخت رو سرش.یاد همه آدمایی که قبلا، سراغشون رفته بود...یاد همه خونه هایی که رفته بود، یاد پرواز، یاد تا سحر نوشیدن...

تق...با یه کتاب کوبیدم تو سرش.
اینم سومین پشه امشب.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, December 03, 2003

حج، در صحرا عشق باريده است و چنان كه پاي مرد به گلزار فرو شود پاي تو به عشق.



   
0 حرف
حواست باشد...
احتمال گریستن ما بسیار است...



   
0 حرف
آمد.از جان به من نزدیکتز...
نزدیکتر آمد، دستی کشید بر پهنای صورت،
دیدم که آفتاب هنوز هست، زنده است:
"گل تعارف می کنی؟!"
-رسم قشنگ اهل اینجاست.

زشت و زیبا، نمی دانم...
فقط این را می دانم که بی مضایقه، آینه ها قبولمان می کنند،
گرچه، سخت است...سخت، تحمل این دل بارانی...
"تو دلت با ما نیست وگرنه می دیدی"...
-دیدم و دیدم که با توأم، از توأم، هستم.
"هستی، همیشه باش!"
-تو باش تا ما هم باشیم.

دور می شوم، دور تا بهار سبز را آبی ببینم.
دل دل نکن! راه دوری نخواهیم رفت..بیا با ما.



   
0 حرف
این دو تا پست آخر دلتنگستان رو حتماً بخونید:
کاملترین درخت و خوشبختی نقره ای
حتماً حتماً.
زود زود.



   
0 حرف
........................................................................................

Home