قلعه تاناتوس |
Thursday, December 18, 2003
● بعد از چندين ماه...
........................................................................................تشخيص جديد.مواد جديد.درد جديد. سرگيجه بيست و چهار ساعته.سکندري خوردن موقع راه رفتن.آبرو ريزي جلوي همه. کشک.بادمجان.زندگي.فلسفه.عشق سالهاي وبا.ويل دورانت.مارکز.بررسي سيستمهاي قدرت.تمرکز.کشک.بادمجان...و درمان سرپايي! شعر: غم دل با تو گويم غار...بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟ صدا نالنده پاسخ داد: باز تو خودتو لوس کردي؟ ميدوني که هست.خوبم هست.خوب ميدوني.مطمئني.اين حرفا چيه؟يه سرماخوردگي ساده که اين حرفا رو نداره. و غيره و ذلک... احمدعلی ساعت 8:22 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|