قلعه تاناتوس



Thursday, December 18, 2003

بعد از چندين ماه...
تشخيص جديد.مواد جديد.درد جديد.
سرگيجه بيست و چهار ساعته.سکندري خوردن موقع راه رفتن.آبرو ريزي جلوي همه.
کشک.بادمجان.زندگي.فلسفه.عشق سالهاي وبا.ويل دورانت.مارکز.بررسي سيستمهاي قدرت.تمرکز.کشک.بادمجان...و درمان سرپايي!

شعر: غم دل با تو گويم غار...بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟
صدا نالنده پاسخ داد:
باز تو خودتو لوس کردي؟ ميدوني که هست.خوبم هست.خوب ميدوني.مطمئني.اين حرفا چيه؟يه سرماخوردگي ساده که اين حرفا رو نداره.

و غيره و ذلک...



   
0 حرف
........................................................................................

Home