قلعه تاناتوس



Friday, November 30, 2007

باید به حقیقت تلخی اعتراف کنم.

هیچ وقت جدی نمی گرفتم حرف کسانی رو که می گفتن آدم باید تو نوجوانی زیاد یاد بگیره...سن که رفت بالا دیگه قدرت یادگیری سابق رو نداری و اینا...

زیاد مغرور بودم به هوش و حافظه خودم.

الان مثلاً تو یه کتاب یا هر متنی یه لغت جدید می بینم، توی دیکشنری نگاه می کنم و می زنم تو سر خودم که: ببین! این مهمه! یادت باشه.

باورت میشه؟ ده دقیقه بعد یادم نیست. اصلاً و ابداً.

ده دقیقه فقط. تازه کلی لاف می زنم که وقتی برگردم سریع میرم کلاس اسپانیولی.

زکّی!



   
3 حرف
نه. نمیشه. هر جور حساب می کنم باید یکی دو سالی بذارم فقط زیست شناسی (همون بیولوژی) بخونم.

تازه اگه با یکی دو سال بشه کاری کرد.

احمقانه اس که در مورد خدا بخوای جدی فکر کنی و بیولوژی ندونی. کوری. حداکثر یاد می گیری که چطور شک کنی، همین.

داروین شناس نداریم؟ فاطمه توصیه ای نداری؟

سربازی فرصت خوبیه، نه؟



   
3 حرف
........................................................................................

Thursday, November 29, 2007

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم...

موافقی؟

من نیستم. سعی می کنم نباشم.

نه با فرسوده شدنش، با بی فایده بودنش.



   
2 حرف
........................................................................................

Monday, November 26, 2007

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
...



   
3 حرف
........................................................................................

Sunday, November 25, 2007

تازگی گاهی که به قرآن نگاهی میندازم، یا چیزایی که رو که حفظم مرور می کنم، می بینم که فکرا و حرفای الان من (که خیال می کنم خیلی در موردشون فکر کردم) خیلی خیلی شبیه چیزهاییه که از قول اعراب جاهل قدیم (از موضع دشمنی با خدا) تو این کتاب نقل شده. گزاره های دفاعیم هم. روش های تمسخر هم.

احساس پشمیّت فکری می کنم.

نظرت چیه؟



   
3 حرف
........................................................................................

Monday, November 19, 2007

چَن شَبه واز مِدوزُم چشمامِ تا صُب به چُخت
یا به یَگ سَمت بیخودی مات مِمِنه و را مِگیره

چَن شَبه واز مثِ چِل سال پیش از ای مُرغ دلُم
تو زمستون بَهَنه ی سِبزَه و صَحرا مِگیره
سِبزَه و صحرا مِگیره
...



   
42 حرف
الهام (همین رفیق ما که لینکش سه بار این کنار هست!) یه داستان نوشته که به نظر من خیلی خوبه.

گفتم نخونده از دنیا نرین، چون مرگ ترسناکه (این مانیفستش بود، همون امضای نویسنده).



   
3 حرف
........................................................................................

Saturday, November 17, 2007

دوستک یه لینک فرستاده. بهاء الدین خرمشاهی از بایپولار بودن گفته.

هرچند حرفای کمی که تو این مقاله نوشته به نظرم خیلی خامه، ولی این آدم مرد بزرگیه، حداقل تو حوزه تفسیر و حافظ شناسی.

من با تفسیر قرآنش زیاد لاس می زدم قدیما.

و بایپولار اصلاً شوخی نیس.

و من بایپولار نیستم عزیزم.



   
2 حرف
بمیرُم تا تو چَشم تر نِبینی
شرارِ آه پر آذر نِبینی

چنان از آتش عشقِت بسوزُم
که از مو رنگ خاکستر نِبینی

...



   
1 حرف
........................................................................................

Thursday, November 15, 2007

رخ برافروز...قد برافراز...

که از سرو کنی آزادم.
که فارغ کنی از برگ گلم.



   
4 حرف
........................................................................................

Wednesday, November 14, 2007

من چقدر دوست خوب دارم.

خوش شانسم.



   
2 حرف
احمدی نژاد و روانکاو - نوشته ابراهیم نبوی.

توپ!



   
2 حرف
........................................................................................

Monday, November 12, 2007

رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و بی کران حقوق صحبت ثابت شده. آخر به سببِ نفعی اندک آزار خاطر من روا داشت و دوستی سپری شد، ولی با این همه از دو طرف دلبستگی بود ؛ که شنیدم روزی دو بیت از سخنان من در مجمعی همی گفتند:
نگارِ من چو در آید به خندة نمکین
نمک زیاده کند بر جراحتِ ریشان
چه بودی اَر سرِ زلفش به دستم افتادی ؟
چو آستینِ کریمان به دستِ درویشان

طایفة درویشان بر لطفِ این سخن نه ، که بر حسنِ سیرتِ خویش آفرین بردند و او هم درین جمله مبالغه کرده بود و بر فوتِ صحبت قدیم تاسف خورده و به خطای خویش اعتراف نموده. معلوم کردم که از طرف او هم رغبتی هست. این بیتها فرستادم و صلح کردیم :
نه ما را در میان، عهد و وفا بود ؟
جفا کردی و بد عهدی نمودی
به یک بار از جهان، دل در تو بستم
ندانستم که برگردی به زودی
هنوزت گر سرِ صلح است ، باز آی
کزان محبوب تر باشی که بودی

گلستان



   
1 حرف
........................................................................................

Sunday, November 11, 2007

یه کتاب خوندم، به اسم Good to Great از Jim Collins که استاد استنفورد بوده و کلی کارش درسته. اسم کتاب شبیه این کتابای الکی مدیریتیه، ولی اصلاً این طوری نیست. نتیجه یه تحقیق پنج ساله کاملاً آکادمیکه که حوصله ندارم بگم در مورد چیه.

حالا چی میخوام بگم...یه گوشه کتاب، وسط متن اصلی، نویسنده داره مصاحبه می کنه با یه افسر ارتش آمریکا که زمان جنگ ویتنام اسیر بوده، هشت سال. این آدم عالی رتبه ترین افسر اسیر بوده. بعد از جنگ به خاطر روحیه قویش توی اردوگاه و کمک به بقیه و هزار جور شجاعت دیگه میشه یه قهرمان ملی.

مصاحبه می رسه به اینجا که چطور تونستی شرایط اسارت و دوری از خانواده و این چیزا رو تحمل کنی...یعد یه سؤال اساسی می پرسه: کی از اون اردوگاه جون سالم در نبرد؟

Finally, after about a hundred meters of silence, I asked "Who didn't make it out?"
"Oh, that's easy," he said. "The optimists".
"The optimists? I don't understand," I said, now completely confused.
"The optimists. Oh, they were the ones who said, 'We're going to be out by Christmas.' And christmas would come, and christmas would go. Then they'd say, 'We're going to be out by Easter.' And Easter would come, and Easter would go. And then Thanksgiving, and then it would be Christmas again. And they died of a broken heart."

Another long pause, and more walking. Then he turned to me and said, "This is a very important lesson. You must never confuse faith that you will prevail in the end - which you can never afford to lose - with the discipline to confront the most brutal facts of your current reality, whatever they might be."


من کل دویست و چند صفحه این کتاب رو دیشب و امروز خوندم، یه ضرب، و وسط اون همه بحث و تحلیل، این چند خط کلی حال داد بهم.

حالی داده به این آدمهای خوش بین و optimist.

حقیقتاً خوب گفته. خوش بین ها اونایی هستن که به وقتش کم میارن و تلف میشن. مرگ بر اثر حماقت محض.

به سلامتی همه رفقای pessimist...!



   
5 حرف
الهی بَمیره صاحبِ تَلی
مِره نیشته بورِم شِ یارِ پَلی...شِ یارِ پَلی...



   
2 حرف
........................................................................................

Saturday, November 10, 2007

والایش ترس از مرگ، هنر آدم های خیلی قدرتمنده. کار هر جوجه ای نیست.

عشق به زندگی. میل به جاودانگی. کار و عشق.

اونم اگه Neuroticism شخصیتت زیاد باشه... که بزرگی می گفت عمدتاً ارثیه و کاریش نمیشه کرد!

می بینی چه دنیای درب و داغونیه؟ کی بود ادعای خلقت هوشمند می کرد؟

پ.ن: یه چیزیو می دونم، و بلدم. اینکه این تاناتوس لعنتی رو میشه به نیروی زندگی تبدیل کرد...اسمشو بذار غریزه شکستن شاخ مبتنی بر Erectional Motivation. اگه برسی به شکستن شاخ خدا، به سطح بالایی از انگیزه زندگی می رسی.

این نوع انگیزش از کشفیات خودمه و پتنت داره. اگه نفهمیدی یعنی چی که هیچ، بچه مثبتی هستی...

گلواژه برای امشب بسه. شب به خیر.



   
3 حرف
........................................................................................

Thursday, November 08, 2007

چیه این غم، که گاهی همین جور بی دلیل میاد و جا خوش می کنه؟ غمِ چی آخه؟

چه کنم با این دنیایی که به قول فروید "اصلاً پرورشگاه نیست" ؟

چه کنم با دنیایی که تهش نابودیه و خاک شدن؟ آخر آخرش، بعد از این همه دست و پا زدن...

چرا زنده ام؟ با چه انگیزه ای؟

نمی فهمم.



   
4 حرف
........................................................................................

Wednesday, November 07, 2007

گفته بودم قبلاً در مورد این کتاب Decline and Fall of the Freudian Empire.

چند تا توصیه داره به همه کسانی که هر گونه مطالعه ای در مورد روانکاوی دارن. ایتالیک نوشته همه رو، برای همه اش هم مثال های خوبی داره:

1. Do not believe anything you see written about Freud or psychoanalysis, particularly when it is written by Freud or other psychoanalysts, without looking at the relevant evidence.

2. Do not believe anything said by Freud and his followers about the success of psychoanalytic treatment. (!!!)

3. Do not accept claims of originality, but look at the works of Freud's predecessors.

4. Be careful about accepting alleged evidence about the correctness of Freudian theories; the evidence often proves exactly the opposite :(

5. In looking at a life history, don't forget the obvious.



من حرفی برای گفتن ندارم. آیزنک آدم کوچیکی نیست، ایمان هم چیز خوبی نیست.



   
3 حرف
........................................................................................

Sunday, November 04, 2007


Erotomania is a rare disorder in which a person holds a delusional belief that another person, usually of a higher social status, is in love with him or her.
...
The core of the syndrome is that the affected person has a delusional belief that another person, usually of higher social status, is secretly in love with them. The sufferer may also believe that the subject of their delusion secretly communicates their love by subtle methods such as body posture, arrangement of household objects and other seemingly innocuous acts (or, if the person is a public figure, through clues in the media). The object of the delusion usually has little or no contact with the delusional person, who often believes that the object initiated the fictional relationship. Erotomanic delusions are typically found as the primary symptom of delusional disorder, or in the context of schizophrenia.
Occasionally the subject of the delusion may not actually exist, although more commonly, the subjects are media figures such as popular singers, actors and politicians. Erotomania has been cited as one cause for stalking or harassment campaigns.


از اینجا.



   
2 حرف
........................................................................................

Saturday, November 03, 2007

یعنی اگه این ویکیپدیا نبود، با خاک یکسان شده بودم تو یکی دو تا از این درسا. خدا پدر بنیان گذارشو بیامرزه.



   
4 حرف
........................................................................................

Friday, November 02, 2007

...
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی مشتاق و بازیگوش
...


بدینسان بشکند در من سکوت مرگبارم را.



   
1 حرف
........................................................................................

Thursday, November 01, 2007

شنیدی لابد. یه عربه میاد آمریکا. برای یه کار اداری باید یه فرمی رو پر می کرده.اسمشو می نویسه، فامیلشو می نویسه.

بعدش جلو کلمه Sex می نویسه: Woman, Man, Sometimes Camel!

گاهی فکر می کنم که این حکایت زندگی و کارها و درس های خیلی از ماهاست... خیلی از شماها.

پا نویس: از من اگه در مورد ایمان و اعتقادم هم بپرسی همین جوابو میدم. man, woman, sometimes camel...



   
2 حرف
........................................................................................

Home