قلعه تاناتوس



Wednesday, April 27, 2005

فرق بین violin و violence، دقیقاً فرق یک دختر خوب و یک پسر بده.

باور کن رفیق!



   
0 حرف
فرق بین violin و violence، دقیقاً فرق یک دختر خوب و یک پسر بده.

باور کن رفیق!



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 24, 2005

متلک:

فَذو دُعاءٍ عَریض...



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, April 22, 2005

مطمئن بودم. همیشه این طور بوده.
هروقت که چند دوست خیلی قدیمی رو بعد از خیلی وقت می بینم، تفاوت فضای فکری که توش نفس می کشیم باعث میشه که هیچی نفهمیم، حوصله هم رو نداشته باشبم، و...حداحافظ! ببینیمت آقا! خونه ما فلان جاست...

همیشه همین طور بوده. دیگه کسی از مصطفی که به من نزدیک تر نبود. از وقتی اومده ایران چند بار هم رو دیدیم؟



   
0 حرف
سادگی را من از نهان یک ستاره آموختم
پیش از طلوع شکوفه بود شاید،
با یاد یک بعدازظهر قدیمی
آنقدر ترانه خواندم تا تمام کبوتران جهان شاعر شدند.

سادگی را من از خواب یک پرنده در سایه پرنده ای دیگر آموختم
باد بوی خاص زیارت می داد
و من گذشته پیش از تولد خویش را می دیدم
ملائکی شگفت مرا به آسمان می بردند
یک سلول سبز در حلقه تقدیرش می گریست،
و از آن جا، آدمی تنهایی عظیم خودش را تجربه کرد.

دشوار است ری را!
هرچه بیشتر به رهایی بیندیشی
گهواره جهان کوچکتر از آن می شود
که نمی دانم چه...
راه گریزی نیست،
تنها دلواپس غریزه لبخندم.
سادگی را من ار همین غرائز عادی آموخته ام.



سید علی صالحی



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, April 21, 2005

بهترین خبر ، همین حضور توست
خبر حادثه عبور توست
...


حتی گوگوش هم میتونه گاهی خدا بشه.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, April 18, 2005

چیز جدیدی فهمیدم. اینکه نارسیسیست ها، با آدم هایی که دچار عارضه وابستگی شخصیتی هستند، شباهت های زیادی دارند.

مثلاً یکیش اینه که آدمها (به خصوص کسی که بهش وابسته هستند) در عرض سوت ثانیه میرن به عرش اعلا، و سوت ثانیه میان به زیر زمین. کافیه که تاییدی که انتظارش رو دارن از طرف نگیرن.

چند تا اینطوری تا حالا دیدی؟



   
0 حرف
این جالبه.



   
0 حرف
تا دلبرم او باشد، دل بر دگری ندهم
تا غمخورم او باشد، غمخوار نخواهم شد



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 17, 2005

راهی بزن که آهی، بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد



   
0 حرف
گاهی خوشحال میشم از اینکه این همه چیز تو این دنیا هست که آدم میتونه بهشون احساس تعلق داشته باشه. یه درخت مثلاً، یا پله دوم دانشکده، یا یه دوست خوب ، یا...گاهی هم البته هیچ چیز دیوونه کننده تر از این نیست.



   
0 حرف
یه دیوونه ای امروز صبح داشت تو گوشم می خوند:

خوش به حال جام لبریز از شراب
خوس به حال آفتاب...

تو دانشکده گریه ام گرفته بود!



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, April 14, 2005

چقدر آرامش غمگین خوبه.

سالهاست که این طوری بهم خوش میگذره...وقتی که نگرانی مهمی نداری، غم زیبا میشه. شاید خیلی هاتون اینطوری باشین.



   
0 حرف
گر مرد رهی راه نهان باید رفت
صد بادیه را به یک زمان باید رفت
گر می خواهی که راهت انجام دهد
منزل همه در درون جان باید رفت

گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
تو پای به راه درنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت که چون باید رفت



   
0 حرف
این رفیق ما صفت خوب زیاد داره...عالی.

ولی چیزی که الان من آس می بینمش، این "ستارالعیوب" بودنشه. خیلی عجیبه.خیلی.



   
0 حرف
چه شکوهمند و صبور
پرواز عریبت را پری وار
آغاز نمودی
و اکنون
از فراخنای هرچه آبی بی انتها
چشمان آرامت
ما را نوید هستی می دهند و عشق
که ما ناتوان و خسته
عروجت را نظاره گریم و
غمگنانه وصل را به مرثیه نشسته ایم.


بیست و شش لعنتی فروردین...روز رفتنش بود.
یادش به خیر.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, April 09, 2005

خداییش تو معدود وقتهایی که ذهنم فعاله (یعنی میتونه باشه)، یه چیزایی ازش در میاد که تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه.

حیف که ذخیره نمیشه جایی...



   
0 حرف
آی حرصم میگیره از این چهارچوب فکر و رفتار وظیفه گرای بعضی دوستان...

وظیفه یعنی چی آخه رفیق؟باور کن همین طرز فکر مارو به این وضع انداخته. تکلیف. اونم از نوع شرعی. در مورد هر کاری.

کی اولین بار مزخرفی به اسم ایدئولوژی رو اختراع کرد؟



   
0 حرف
یه قضیه جالب، شکهای آدم در دوران های مختلف عمرشه. "شک" در مقابل "یقین".

آدم تو هر دوره ای، شک های خاص اون دوره رو داره. اصلاً میشه به اونا به صورت معیار بزرگ شدنش نگاه کرد.ولی نکته مهم اینه که باید عادت کنی تو هر دوره ای، به همشون احترام بذاری. حتی اگه مثل الان من دارن میکشنت.

فکر می کنم هرچی بزرگتر میشی، شکهات هم پایه ای تر میشن. همین طور میری و میری و میری...و آخرش نمی دونم به کجا میرسی. نمی دونم چون خودم هنوز اول کارم. ولی فکر می کنم از یه جایی به بعد، این قدر قضیه جدی میشه که نمی دونی چی کارش باید بکنی، و بیخیال میشی و میری دنبال پول.

مسأله این است عزیزم.



   
0 حرف
این جالبه.

خیلی خیلی.



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, April 06, 2005

این برای بهمن عزیز:

هروقت، هر وقت، هر وقت...یکی از دوستات بهت زنگ زد و گفت که :
-میخوام باهات مشورت کنم.
-میخوام باهات درد دل کنم.
-میخوام یه بیزنس جدید راه بندازم...کمک فکری میخوام
-...

...و در مقابل سؤالت در مورد قضیه با نهایت تابلویی سعی کرد بپیچوندت، اول از همه فرض کن که پای گلدکوئست و گلد ماین و این چیزا وسطه.

چند بار تست کردم.

الکی هم فکر نکن که کسی از این قضیه در امان میمونه.

از این چیزا هم بیخود در مورد شخصیت افراد قضاوت نکن.



   
0 حرف
چهارصد صفحه از زندگی نامه هزار صفحه ای مرحوم مغفور زیگموند فروید رو خونده بودم که کتابم خونه جا موند.

حالا باید بشینم سماق بمکم و به چیزایی که تو اون چهارصد صفحه خوندم فکر کنم و اینا.



   
0 حرف
غزل تازه کشف شده:

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گنــاه که نفعـی رسد به غیر چه باک؟



   
0 حرف
من مدتیه که هوس کردم یکی رو طلاق بدم.

ولی هرچی فکر می کنم راهی به ذهنم نمی رسه...بیشتر به این خاطر که زن نگرفتم هنوز.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, April 04, 2005

گوش من و حلقه گیسوی یار
چشم من و خاک در می فروش

به همین سادگی.



   
0 حرف
واعبد ربک حتی یأتیک الیقین.
و پروردگارت را عبادت کن تا یقین به سوی تو آید.


این یعنی "یقین" باید خودش بیاد. من و تو هیچ کاره ایم عملاً. یاد اون بیت حافظ می افتم که "گرچه وصالش نه به کوشش دهند...".



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 03, 2005

خوبه هنوز جنایت و مکافات رو شروع نکردم!



   
0 حرف
هی! مقلب القلوب و الابصار!
"قلب"کردی...ولی ظاهراً سوتی دادی!

حالت خوبه؟ من مِی خورم و تو می کنی بد مستی رفیق؟



   
0 حرف
بزرگ ترین هنر شیطون یادته چی بود؟ اینکه به آدمها بقبولونه که وجود نداره.

فکر می کنم در مورد من موفق شده. انگار گاهی یه حصار بزرگ ارزشهای اخلاقی و مذهبی و هزار تا چیز دیگه میره کنار...و من یه موجود درنده می بینم که قادره هر کاری بکنه.مطلفاً هر کاری. احمدعلی واقعی، عریان.

بیجه یادته؟ یا خفاش شب، یا هر قاتل کثیف دیگه ای...حس می کنم میتونم بدتر از هرکدوم از اونا باشم.خیلی ساده میتونم بکشم.خیلی ساده.

دیشب چند ساعتی خودمو می دیدم، با دندونهای دراز.مثل فیلم های خون آشام. گردن مردمو گاز می گرفتم.

سخته به خدا.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, April 01, 2005

سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

...

در مقیاس صفر تا هزار، فکر می کنم الان به اندازه یک واحد می دونم این یعنی چی.



   
0 حرف
آوازه عشق من شنیدید
اندازه حسن او بدانید

از دور در او نگاه کردن
انصاف دهید، کی توانید؟



   
0 حرف
........................................................................................

Home