قلعه تاناتوس



Saturday, July 31, 2004

گفته بودم که تو همون بچگی اگه زیاد التماس می کردم مامانم زودی بر می گشت...گفته بودم که مطمئنم خدا هم بر می گرده...

فکر کنم بر گشته.
باز همین جاست.باز میشه بهش تکیه کرد.
حالا وقتی به آسمون نگاه می کنم، نمیرم تو فکر اینکه این آنتنی که اونجاست مال چیه و چه نوعیه و توانش چقدره...
حالا باز چند درجه نقطه دیدمو می برم بالاتر...خودشو می بینم.

ولی هنوز نفهمیدم آنتن خدا چه مدلیه.شاید ایزوتروپ.

*یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟



   
0 حرف
و هب لنا من لدنک رحمة...



   
0 حرف
"خداوند نور آسمانها و زمین است.داستان نورش همچون چراغدانی است که در ان چراغی هست، و چراغ در آبگینه ایست،که آبگینه گویی ستاره ای درخشان است، که از درخت مبارک زیتون-که نه شرقی است و نه غربی- افروخته شود.نزدیک است که روغنش، با آنکه آتشی به آن نرسیده است،روشنی دهد.نور اندر نور است.
خداوند به نور خویش هرکه را خواهد هدایت کند، و خداوند برای مردم مثلها می زند و او به هرچیزی داناست.
...
و کافران اعمالشان همچون سرابی در بیابانیست که تشنه آبش می پندارد،تا آنکه نزدیک آن رسد و آن را چیزی نیابد،و آنگاه خداوند را حاضر و ناظر یابد که حسابش را به تمام و کمال بپردازد و خداوند زود شمار است.
یا همچون تاریکیهاییست در دریایی ژرف که ان را موجی فروپوشانده و بر فراز آن موجی دیگر است که بر بالای ان ابریست،تاریکیهایی تو بر تو،چون دستش را برآورد، چه بسا نبیندش،و هرکس که خداوند برایش نوری مقرر نداشته باشد، نوری ندارد"
...

سوره نور


*من دیوونه این مثالهام.همه جا.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 30, 2004

کیست حافظ تا ننوشد باده بی آ واز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش؟



   
0 حرف
گفتم که:
whatever happens
I'll leave it all to chance
another heart ache,another failed romance
on and on...
does anybody want to take it any more?



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 28, 2004

يالَيتَنی مِتُّ قَبْلَ هذا و کُنتُ نسيّاً منسيّاً ....



   
0 حرف
می ترسم
مضطربم



   
0 حرف
اون موقعها که خیلی کوچولو بودم، یادمه وقتی مثلاً مامانم رو خیلی اذیت می کردم، یا غذا نمی خوردم و اینا...مامان چادرشو سرش می کرد و می گفت من دارم میرم.میرفت دم در.
این حس که باهام قهر کرده، یا از دستم ناراحت شده، باعث میشد ظرف چند دقیقه بزنم زیر گریه و ...

حالا هم اوضاعم همینطوره.فکر می کنم، حس می کنم، یه کار بدی کردم که خدا از دستم ناراحت شده...بعد برای اینکه من آدم بشم چادرشو سرش کرده و رفته ...
دیگه تو زندگیم نمی بینمش.دیگه همیشه همین دوروبر نیست.دیگه واقعاً گاهی میمونم که به کی باید تکیه کنم.

بدیش اینه که اصلاً نمیدونم چه کار بدی کردم.این واقعاً موقعیت بدیه...سخته...عذاب آوره.

ولی حتی اون موقعها هم می دونستم که بالاخره مامانم برمیگرده...
حالا هم مطمئنم.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, July 27, 2004

چقدر از همه دور شدم.
چقدر باهمه بیگانه ام.
هیچ حس مشترکی...
هیچکس.



   
0 حرف
مشکلی نیست که آسان نشود
مرررررررررررددددددددددددد باید که هراسان نشود

فعلاً که "مرررددد" هراسان شده بدجور.

*مرررردددد باید حیوان بودن رو یاد بگیره.



   
0 حرف
نیرزد این جهان بدین که بهر دل، دل شکنی...

فکر می کردم یاد گرفته ام.
ولی ...



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, July 25, 2004

دیریست پادشاها، کاز می تهیست جامم

میگن این بین رو حافظ برای دریافت پولی، صله ای، چیزی گفته...ولی من این طور فکر نمی کنم.
احتمالاً وضعش مثل الان من بوده.

وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید.



   
0 حرف
و دیریست که حضرت حق هم به من بیچاره فازی نمی دهد.
حد اقل در ظاهر.

واسه خودمون یه خدا داشتیم ها...



   
0 حرف
از عجایب روزگار یکی هم اینکه ما سه تا پسر گنده، بحثی در مورد زن در دین راه انداختیم!به خوندنش می ارزه، فکر کنم.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, July 22, 2004

با اجازه بهمن، و روح فرهاد:

تو هم با من نبودی
 مثل من با من
 و حتّی مثل تن با من
تو هم با من نبودی
آن که می پنداشتم
 بايد هوا باشد
و يا حتّی گمان می کردم
 این توبايد از خيل خبر چينان
جدا باشد
تو هم از ما نبودی
 آن که ذات درد رابايد صدا باشد
و يا با من چنان هم سفره ی شب
بايد از جنس من و عشق و خدا باشد
تو هم مومن نبودی
بر گليم ماو حتّی در حريم ما
ساده دل بودم که می پنداشتم
دستان نا اهل تو بايدمثل هر عاشق رها باشد
تو هم با من نبودی
 ای يار
ای آوار
ای سيل مصيبت بار



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, July 18, 2004

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
چشمای همیشه گریون آخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره
 
می خوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم
طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشم
مثل سایه پا به پا من تو رو همراه نکشم
 
بذار من تنها باشم ماخوام که تنها بمیرم
برم  و بوسه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیر غمت
دست وپام غرقه به خون شد دیگه بسته موندنت
 
دیگه این قوزک پا یار یر فتن نداره
لبای خشکیدم حرفیبرا گفتن نداره
...
 
 
فریدون فروغی عالیه.



   
0 حرف
دوست عزیزم! پسر گلم!
درسته که ما رو فقط برای غصه هات میخوای....درسته که وقتی خوشی اصلاً احمدعلی میمیره...
ولی خواستم بگم که همه جوره هستیمت!



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 17, 2004

تموم غم و استرس دنیا، به لذت پریدن تو حوض آب یخ بعد از یه سونای خشک اساسی نمی ارزه.
من اینو امروز بعد از اینکه دیدم مایکرویو رو با 9 افتادم فهمیدم.



   
0 حرف
من حرف قبلیم رو تصحیح می کنم.
آدم یا باید جمعه شب تنها باشه، یا اگه خواست با پسر عموش نصفه شب با ماشین بره ولگردی، نباید توی اتوبان کردستان وقتی یه بنز پلیس رو دید سرش رو از پنجره بیاره بیرون و عربده بکشه، چون ممکنه که پلیس نابخرد فکر کنه که اون مست کرده و بیاد دنبال ماشین و نگهشون داره و تموم ماشین رودنبال مشروب بگرده...تازه اگه اینکارو کرد نباید جواب سؤالهای پلیس رو با لبخند بده، چون ممکنه پلیس بینیشو بیاره جلو دهنش و بو کنه..و قس علی هذا...
 
*دو سه سالی بود دلم برای این پلیسهای نازنین تنگ شده بود!
*شانس آوردیم که طرف آدم بود، وگرنه اگه یکی مثل اون قبلیا به تورم خورده بود یه کتک اساسی و یه شب زندون تضمین شده بود!



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 16, 2004

هرکار می کنم...هر کلکی می زنم...هر نوار شادی که تو ضبط میذارم...نمیشه!
عصر جمعه آدم به هیچ وجه نباید تنها باشه.
این دفعه صدم بود که اینو گفتمً



   
0 حرف
زندگی من شده یه مجموعه بزرگ از استرسهای کوچیک...نه میشه حلشون کرد،نه میشه بیخیالشون شد.
اینجوری فکر آدم به جای اینکه روی یه چیز متمرکز باشه، پخش میشه، و در نتیجه هیچکدوم از اون کوچولوها نمیرن به جهنم.

این خوب نیست، ولی من خوبم!



   
0 حرف
بیت:
مریم سلی داره میاد
مریم سلی داره میاد

این یکی از سروده های من بود، به مناسبت برگشتن یکی از عزیز ترین دوستانم.

من خوشحالم.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 12, 2004

یکی از بهترین دوستان ایام شباب من، مسعود، اینجا چیز می نویسه.
اون موقعها که واقعاً پسر گلی بود.ولی نمی دونم بعد از این همه سال چه جونوری شده.

گاهی اوقات می خوام این ارکات مسخره رو ببوسم، واسه اینکه یهو تو میل باکست میبینی کسی اصلاً انتظارش رو نداشتی، addet کرده.

*من چند وقته حس می کنم خیلی از بچه های قدیمی دور شدم.این بده.



   
0 حرف
شب.رعد.برق.طوفان.رگبار.خنکای کولر.تنهایی عمیق.لذت.لذت.

من دراین لحظه واقعاً دارم از زندگی لذت می برم.



   
0 حرف
باران می آید
و ما تا فرصت سلامی دیگر خانه نشین می شویم...

خواهر کوچولوی گلم کتاب ریرا رو با خودش برد!
کتاب تنهایی های من دیگه نیست.
حالا نمی دونم چی کار کنم!



   
0 حرف
گفتی به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد، حتی به روزگاران



   
0 حرف
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد، الا به روزگاران



   
0 حرف
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد، الا به روزگاران



   
0 حرف
sakhte ke delet pore harf bashe,ba'd kampiooteret farsi nadashte bashe.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 10, 2004

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه...

و ای کاش من هم...



   
0 حرف
حقیقتاً نماز جمعه ای که در ایران برگزار مبشه، از احمقانه ترین و سفیهانه ترین تجمع های تاریخ بشره.
و حقیقتاً فقه شریف ما، از...

و ما ادعا می کنیم که فقهی پویا داریم.
و ما ادعا می کنیم که الگوی یک جامعه برای تمام دنیا هستیم.
و ما ادعا می کنیم که منجی موعود در مملکت ما ظهور خواهد کرد.
و ما فکر می کنیم که واقعاً برای اصلاح دنیا بوجود آمده ایم.
و ما ادعا می کنیم که فریاد الله اکبر را در سر تاسر جهان به گوش مردم خواهیم رساند.
و ما در خواب خرگوشی به سر می بریم.
و ما هیچ چیز در مورد هیچ چیز نمی دانیم.
و ما واقعاً در حوضی از لجن و توهم دست و پا می زنیم.
و بدون شک هر آدم آزاده غیر مزدوری در هر جای دنیا به ما می خندد.
و ما حقیقتاً ملت برگزیده هستیم.
فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین.

و همه چیز درمورد ما در قرآن یافت می شود.



   
0 حرف
هوس کردم یه سری نوشته مقاله مانند بنویسم.
چیزهایی که بعضاً توی دفترم هست.
نظراتم در باره مسائل مختلف.

و مطمئنم که خیلیهاتون انتظار خیلی حرفها رو از من ندارید.
چه دوستان اینوری، چه عزیزان اونوری.



   
0 حرف
کورش علیانی، از اون معدود آدمهاییه که هرچی بگه واقعاً برای من قابل احترامه.
یه آدم فوق العاده باهوش، یه پارتیزان قوی، و کلاً موجودی ردیف.
جزء موجوداتیه که نسلشون کاملاً تو شریف منقرض شده، و من افتخار آشنایی با چند تاشون رو دارم.

*یه تحقیق نسل شناسی باید تو شریف انجام بشه.
چرا نسبت آدمهای توپ به آدمهای مزخرف به طور نمایی هرسال کمتر میشه؟



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, July 09, 2004

دل من نه مرد آنست که با غمش برآید!



   
0 حرف
خونه من این روزا جای قشنگیه.
اول به خاطر اینکه مامانم اینا اومدن.
دوم به خاطر اینکه دو تا کبوتر عاشق تو ایوون کوچولوی من تخم گذاشتن.این یعنی تماشای دو تا جوجه فسقلی مامانی در آینده نه چندان دور!

من خوشحالم.



   
0 حرف
نه!
من هراسم نیست:
ز نگاه و ز سخن عاری
شب نهادانی از قعر قرون آمده اند ،
آری
که دل پر تپش نور اندیشان را
وصله چکمه خود می خواهند
و چو بر خاک در افکندندت، باور دارند
که سعادت با ایشان به زمین آمده است.

باشد! باشد!
من هراسم نیست
که سرانجام پر از نکبت هر تیره نهادی را
که جنایت را چون مذهب حق موعظه فرماید می دانم چیست
خوب می دانم چیست.

احمد شاملو



   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, July 07, 2004

صدای هایده یه خاصیت فوق العاده داره، که هیچکس دیگه به این شدت نداره.
خاطرات رو درست جلوی چشمت زنده میکنه.انگار همین لحظه...

دوستی میگفت عشق یعنی هایده و شراب.



   
0 حرف
انسان هم مثل همه سیستمهای طبیعیه.
فقط از درجه نسبتاً بالا.
وقتی یه ایمپالس (یعنی یه ضربه یه تغییر ناگهانی که سریع از بین میره) بهش وارد میشه، شروع میکنه به نوسان کردن.حالا دوحالت داره، یا FIR هست یا IIR.یعنی این پاسخ ضربه در زمان محدوده، یا بعضی وقتها هیچ وقت از بین نمیره و تا زمان بینهایت ادامه پیدا میکنه.
یا مثلاً وقتی یه استپ (یعنی یه تغییر سریع که پایدار میمونه) وارد میشه، باز شروع میکنه به نوسان و کارهای عجیب و غریب.

این یعنی اینکه من نباید خودم رو به خاطر خیلی از احساساتم سرزنش کنم، یا به خاطر بعضی ناپایداری ها...

اگه یه روانشناس آشنا به تئوری سیستمها بیاد روی این قضیه تحقیق کنه، مطمئنم به نتایج فوق العاده ای میرسه.



   
0 حرف
کسی متن این شعری که اولش رو دو تا پست پایین تر نوشتم داره؟
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

ممنون میشم.



   
0 حرف
یک بوسه برای بدرقه
دو گام فاصله تا بغض.
سیگارم را تو روشن کردی!
دریغا
کودکی با دو چشم درشت
در پی باد،
و نان فروشی خسته
در سایه سار پسین پیاده رو.

داس ها در مزرعه می میرند
پدرانمان
در کارخانه های نان.

سید علی صالحی



   
0 حرف
مجتبی!
من اصلاً با چیزی به اسم چادر مشکلی ندارم(چون همون طور که اصلاً به من مربوط نیست!).این یه چیزیه کاملاً مربوط به عقاید شخصی آدمها و صد درصد قابل احترام.خیلی از نزدیکان و دوستان خود من این طورن.
تنها مشکل من با قیافه این آدم وسواس افراطیه.به این میگم ناراحتی روانی.
به خصوص که مثلاً نماینده پارلمان مملکته.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, July 05, 2004

خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم



   
0 حرف
صدا میاد:
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی، کاتش در آن توان زد
...

یاد اون روزی افتادم که رفته بودم طبقه بالا، خونه خاله فرح.
مثل همیشه افتاده بود.حالش زیاد بد نبود.
بهم گفت بخون...بعد از کلی ناز کردن، شروع کردم:
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن، رطل گران توان زد
شد رهزن سلامت، زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد
...

خیلی حال کرد.
احساس لذت خوبی هم به من داد...حس خوشحال کردن آدمی که خیلی دوسش داری.
کلی برام دست زد.
از اون روز هر دفعه رفتم خونشون، می گفت "راهی" رو بخون!

یادش بخیر.



   
0 حرف
خیلی از دوستان شاید از این حرف من بدشون بیاد...ولی به جهنم!

نمی دونم عکس شرق ،کنار اون خبری که در مورد پیشنهاد طرح کنترل پوشش( یا هر چرند دیگه ای) رو دیدید یا نه.
اگه ندیدید از دستش ندید.
من نمی خوام در مورد مسأله ای مثل حجاب دایه مهربانتر از مادر( همون کاسه داغتر از آش) باشم(چون قرار نیست تو گرمای چهل درجه، مانتوی سیاه تنم کنم!)
فقط یه نظری در مورد اون خانم سمت راستی دارم (همون که حتی صورتش هم معلوم نیست).
به نظر من آدمی که با این قیافه میاد تو جامعه، از یه نظر هیچ فرقی با آدمی که لخت مادرزاد میاد بیرون کوچکترین فرقی نداره...چون مشکل اصلی هردوشون در درجه اول ناراحتی شدید روحی-روانیه، نه اعتقادات و این چیزا...

این موجود با این قیافه اومده تو مرکز قانونگذاری مملکت، که اون عکاس پدرسوخته و زبل رویترز عکسشو بگیره و ببره تو بوق کنه...





   
0 حرف
اینو ببینید.

یاد "اخلاق ناصری" نمی افتید؟



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, July 04, 2004

لا مانع لما اعطیت...ولا معطی لما منعت...
آنچه را تو عطا میکنی، مانعی برای ان نیست و آنچه را که تو منع می کنی، عطا کننده ای.

باور می کنید یا نه، مدتهاست که دارم سعی می کنم اینو یاد بگیرم...ولی سخته.

خوب منم آدمم دیگه.



   
0 حرف
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر تو ام کاری هست
بکمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست ترا بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم، گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبله عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به در آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه من مستم و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست


سعدی، گاهی اوقات تبدیل میشه به یه فرشته...

ولمون نکن.
اگه یه موقع بخوای شوخی کنی،نمی دونم چی میشه.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, July 03, 2004

من خوب شدم.



   
0 حرف
یک نکته خیلی ظریف و جالب در مورد خودم کشف کردم:
همه عالم و آدم از زمینیش شروع می کنن و به آسمونیش می رسن، من از آسمون شروع کردم و به زمین رسیدم!

اینم یه جور رشده، ولی عده ای معتقدند که معیوبه...

ولی من معتقد نیستم!



   
0 حرف
میل مرگی عجیب در من است
مثل شباهت سین به اصوات سادگی
مثل شباهت زندگی به نون و القلم...والکاف
مثل شباهت پروانه و پری

مثل شباهت عشق به حرف عین، به حرف شین،
به حرف قاف،
یا بازی واژه با معنا،
چه می دانم!
هرچه هست، همین است:
از همه گریزانم، از همهمه گریزانم.
دیگر سر هیچ بازاری نخواهم رفت
دیگر برای هیچ کسی آواز نخواهم خواند.
(تا زنده ایم، نگرانیم.وقتی هم که می میریم
باز چشمهامان یک سو را می نگرند...!)
اما ای کاش میان آن همه شدآمد شب و روز
ما راه خود را می رفتیم،
تو سوی من بودی و من سوسوی تو بودم.
اصلاً به کسی چه مربوط
که من بالای خواب دریا گریسته ام
یا در گمان کودکی از خواب گریه ها!؟

به ارواح خاک زنی گمنام در مشرق آسمان قسم،
من از این همه گریزانم،
از این همه همهمه گریزانم.


سیدعلی صالحی



   
0 حرف
به سمع خواجه رسان ای ندیم وقت شناس
به خلوتی که در آن اجنبی صبا باشد

لطیفه ای به میان آر و خوش بخندانش
به نکته ای که دلش را بدان رضا باشد

پس آن گهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد


فرزین!
به نظر تو ممکنه برای من هم همین بیاد؟!



   
0 حرف
من چی کار کنم؟! حافظ گیر داده به این:

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
...

گیری افتادیم ها...



   
0 حرف
و بدینوسیله اکیداً به من گفته شد که:
"جگر شیر نداری، سفر عشق مرو!"

خوبه که آدم بعد از هر اتفاقی، سعی کنه ببینه طرف چی داره بهش میگه.
پیام.



   
0 حرف
ما راهی سفر به جانب دریا بودیم،
که همان ابتدای راه آوازمان دادند:
-پیش از رسیدن به آن همه پل های پیش رو
مسیر سایه و مقصد آفتاب را مشخص کنید!

ما ساده بودیم
گولمان زندند
رفتیم که انعکاس روشن دریا را
در آواز یکی قطره جستجو کنیم،
دیدیم بیشتر کلمات ما
کدبانوی کوچک گریه ها را نمی شناسند.
آیا دیگر هیچ پروانه مرده ای
از لای کتاب کهنه بر نخواهد خواست؟

رفتیم، بی که برگردیم و پشت سر
لا اقل از سرنوشت ستاره و سوسن سراغی بگیریم،
فقط به هوای پرسشی از یک پیاله آب
خسته و بی خبر از خواب تشنگی
گفتیم که به دریا رفتگان از پی ما می آیند،
آمدند، غریب و آزرده هم آمدند
و با آنکه بالای همه ابرهای جهان گریسته بودند،
اما حتی یکی...
یکیشان حتی دریا را ندیده بودند
پرسیدیم پس تکلیف این همه ترانه ناسروده چه می شود؟
مگر همین شما نبودید
که از مسیر سایه و مقصد آفتاب سخن می گفتید؟!

ما ساده بودیم
آنها نگاهمان کردند
قمقمه های خالی خود را نشان تشنگان دادند
اندکی نشستند
بعد هم بند کفش کهنه خویش را گشودند و
گفتند: گولتان زدیم...!



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, July 01, 2004

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی گردد که خون بر آستانم می رود



   
0 حرف
........................................................................................

Home