قلعه تاناتوس



Sunday, July 18, 2004

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
چشمای همیشه گریون آخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره
 
می خوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم
طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشم
مثل سایه پا به پا من تو رو همراه نکشم
 
بذار من تنها باشم ماخوام که تنها بمیرم
برم  و بوسه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیر غمت
دست وپام غرقه به خون شد دیگه بسته موندنت
 
دیگه این قوزک پا یار یر فتن نداره
لبای خشکیدم حرفیبرا گفتن نداره
...
 
 
فریدون فروغی عالیه.



   
0 حرف
........................................................................................

Home