قلعه تاناتوس |
Sunday, July 18, 2004
● دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
........................................................................................لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره چشمای همیشه گریون آخه شستن نداره تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره می خوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشم مثل سایه پا به پا من تو رو همراه نکشم بذار من تنها باشم ماخوام که تنها بمیرم برم و بوسه تنهایی و غربت بگیرم من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیر غمت دست وپام غرقه به خون شد دیگه بسته موندنت دیگه این قوزک پا یار یر فتن نداره لبای خشکیدم حرفیبرا گفتن نداره ... فریدون فروغی عالیه. احمدعلی ساعت 10:52 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|