قلعه تاناتوس |
Saturday, July 03, 2004
● میل مرگی عجیب در من است
........................................................................................مثل شباهت سین به اصوات سادگی مثل شباهت زندگی به نون و القلم...والکاف مثل شباهت پروانه و پری مثل شباهت عشق به حرف عین، به حرف شین، به حرف قاف، یا بازی واژه با معنا، چه می دانم! هرچه هست، همین است: از همه گریزانم، از همهمه گریزانم. دیگر سر هیچ بازاری نخواهم رفت دیگر برای هیچ کسی آواز نخواهم خواند. (تا زنده ایم، نگرانیم.وقتی هم که می میریم باز چشمهامان یک سو را می نگرند...!) اما ای کاش میان آن همه شدآمد شب و روز ما راه خود را می رفتیم، تو سوی من بودی و من سوسوی تو بودم. اصلاً به کسی چه مربوط که من بالای خواب دریا گریسته ام یا در گمان کودکی از خواب گریه ها!؟ به ارواح خاک زنی گمنام در مشرق آسمان قسم، من از این همه گریزانم، از این همه همهمه گریزانم. سیدعلی صالحی احمدعلی ساعت 12:57 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|