قلعه تاناتوس |
Friday, July 09, 2004
● نه!
........................................................................................من هراسم نیست: ز نگاه و ز سخن عاری شب نهادانی از قعر قرون آمده اند ، آری که دل پر تپش نور اندیشان را وصله چکمه خود می خواهند و چو بر خاک در افکندندت، باور دارند که سعادت با ایشان به زمین آمده است. باشد! باشد! من هراسم نیست که سرانجام پر از نکبت هر تیره نهادی را که جنایت را چون مذهب حق موعظه فرماید می دانم چیست خوب می دانم چیست. احمد شاملو احمدعلی ساعت 8:18 PM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|