قلعه تاناتوس



Friday, April 30, 2004

ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

جام جهان نما یعنی دل آدمیزاد.
یعنی باید بهش خدمت کنی تا بهت حال بدن.
یعنی باید هواشو داشته باشی، نوازشش کنی، بهش غذا بدی...یعنی باید باهاش حال کنی.
من مدتی بود که درست و حسابی بهش غذا نمی دادم.داشت کم کم قهر می کرد...که یهو...
حالا انگار اون طبیب عشق که حافظ تو همین غزل وصفشو کرده، که مسیحا دم است و مشفق، و گفته که چو درد در تو نبینو که را دوا بکند، درد رو دیده، ولی نمی دونم، شاید چون مست بوده، هوس کرده به جای درمان منو بندازه تو کوره.
حالا نپز ، کی بپز!

بابا ما که گفتیم تسلیمیم.رسماً اعلام کردیم.



   
0 حرف
من یه کار باحال کردم.
یه وبلاگی راه انداختم به اسم ماه تاب ، که قراره از این به بعد من و یه عده از رفقای خیلی قدیمی توش حرف بزنیم.
امیدوارم چیز خوبی از آب در بیاد.
خوندنش رو اکیداً توصیه می کنم.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, April 26, 2004

خلاصه که من نمی شنوم بوی خیر از این اوضاع.
وضعیت خوب نیست.
احساس خطر می کنم.



   
0 حرف
میگن آدم از هرچی بدش میاد، سرش میاد.
من دو روز پیش کلی سخنرانی کردم که زشته یه پسر عروسک داشته باشه، اسم واسش بذاره و از این حرفا...
حالا دیشب عمه جونم برام یه دلفین کوچولوی آبی و زرد هدیه آورده، و من هم که با این احساسات رقیق نمی تونم ردش کنم!
خلاصه ، من الان یه بچه دارم.به من میگه بابایی!

هرگونه پیشنهاد برای اسم این موجود پذیرفته می شود.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, April 24, 2004

ماه و خورشید هم این آینه می گردانند
...



   
0 حرف
کشف صد سال پیش من، دوباره کشف شد.
چقدر خوبه که این همه دکتر باهوش توی این دنیا هست.



   
0 حرف
آخرش نفهمیدم این "تنهایی" چیه که همه اینقدر ازش شاکین.
من فقط می دونم که اینکه آدم دور و برم نباشه این روزا اذیتم می کنه.
ولی این حس مشهور تنهایی...درکش نمی کنم.



   
0 حرف
یکی از خصایل خوب نوع بشر فراموشکاریه.
چنان بعد از یه مدت همه چی عادی میشه که نگو.



   
0 حرف
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد




   
0 حرف
خود
راه
بگویدت
که
چون
باید
رفت

والسلام.



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, April 22, 2004

هفتم هم گذشت.




   
0 حرف
ای خدای پاک بی انباز و یار
دست گیر و جرم ما را در گذار

تسلیم.
تسلیم مطلق.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, April 19, 2004

پيش از من و تو بسيار، بودند و نقش بستند
ديوار زندگي را، زين گونه يادگاران
واين نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقي است، آواز باد و باران
آواز باد و باران، آواز باد و باران
...



   
0 حرف
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد...

خاله فرح هميشه با مامانم و اون يكي خالم بحث مي‌كرد كه چرا شماها بچه‌ها رو نمي‌بريد بيرون براي گردش و تفريح.
حالا براي اينكه اونا از اين به بعداين كار رو بكنن، وصيت كرده كه قبرش توي شانديز باشه.
يه قبرستون كوچولوي باصفاي قديمي، دور و برش يه دشت سبز وسيع.
از اين به بعد همه ميان اين دور و بر گردش.

صفاي باطن اين آدم يك بود.يك.



   
0 حرف
من خوبم.
گاهي ناراحت، نه، غمگينم.گاهي بغض مي‌كنم.گاهي هم در تنهايي، قطره اشكي...
ولي همه اينها واكنش‌هاي طبيعي يك آدم معمولين.

من خوبم.



   
0 حرف
مامان من يه قهرمانه.
يه قهرمان فوق العاده باهوش، و فوق العاده محكم.
بعضي وقتها واقعاً جلو قدرت اين آدم كم ميارم.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 18, 2004

مسيحاي جوانمرد من اي ترساي پير يرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است آي...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ،در بگشاي
منم من، ميهمان هر شبت
لولي وش مغموم
منم من،سنگ تيپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
...

آه.



   
0 حرف
تنها چيزي كه اين روزا همه رو آروم ميكنه اينه كه راحت شد.
از دست اون درد ها، كه به خاطرش طوري فرياد ميزد كه ما تو طبقه پايين شبا از خواب مي‌پريديم.
از دست اون افسردگي.
از دست اون نااميدي.
از دست سه بار عمل جراحي تو يك هفته.

از دست دلسوزي همه اطرافيان.

قضيه اينه كه به قول يكي، ما به خاطر خودخواهي خودمون ، دلمون مي‌خواد آدمي كه برامون عزيزه تو هر شرايطي زنده بمونه.بدون اينكه شرايط اونو در نظر بگيريم.
هيچوفت يادم نميره فريادهاشو سر مامان و بقيه كه داد ميزد دست از سرم برداريد.بذاريد بميرم.
و همينطور اينكه ديشب شوهر خاله‌ام مي‌گفت اون آخر كار ديگه مامانت هم گفت دستش نزنيد.بذاريد بره.
يعني حتي خواهرش هم به مرگش راضي بود.



   
0 حرف
شنيده‌ام سخني خوش كه پير كنعان گفت
فراق يار نه آن مي كند كه بتوان گفت
حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر
كنايتي‌است كه از روزگار هجران گفت

قضيه اين نيست كه همه ناراحتن كه چرا فلاني مرد ، يا جوون مرد و اين حرفا...
صرفاً يه سري خاطره خيلي شيرينه كه تو موقعيتهاي مختلف ميريزه تو سر آدم، و يهو يه بغضي بوجود مياد كه متوقف كردنش سخته.

دريغ و درد...



   
0 حرف
ستاره مرد،سپيده دم
چو يك فرشته ماهم، نهاده ديده بر هم
ميان پرنيان غنوده بود
درآخرين نگاهش، نگاه بي‌گناهش
سرود واپسين سروده بود
ديد، كه من از اين پس دل در راهي ديگر دارم
به راه ديگر شوري ديگر در سر دارم
ز صبح روشن بايد اكنون دل بردارم
كه عهد خونين با صبحي روشن تر دارم
آه...
به روي او، نگاه من
نگاه او، به راه من
فرشتگان زيبا، به ماتم دل ما
در آسمان هم آوا
دختر زيبا! همچون شبنم گلها، بر برگ شقايقها، بنشين بر بال باد سحر...
دختر زيبا! چشمان سيه بگشا، با روي بهشت آسا، بنگر خندانم بار دگر...

خاله فرح خيلي خوندن منو دوست داشت.دفعه آخر كه ديدمش، ازم خواست بخونم.من نخوندم.گفتم صدام گرفته‌اس و از اين حرفا...نخوندم.
حالا مث سگ پشيمونم.مي‌خوام برم سر خاك، اينو بخونم.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, April 17, 2004

يا ايتها النفس المطمئنة.ارجعي الي ربك راضية مرضية.فادخلي في عبادي.وادخلي جنتي.

امروز بالاسرش قرآن باز كردم.خوب اومد.
اونجايي كه به مادر موسي كه بچه‌اش رو انداخته توي رود ميگه "ولا تخافي و لا تحزني...".نترس و ناراحت مباش.
ما او را به تو باز مي گردانيم.
به مامان نشونش دادم.خوشحال شد.

خيلي ماه بود.خيلي.



   
0 حرف
تشييع جنازه سخت ترين كار دنياست.
سخت تر ازاون اينه كه با دست خودت خاك روي سر عزيزت بريزي.



   
0 حرف
اينجا همه چي سياهه.
اينجا همه گريه مي كنن.
اينجا مامان جون گريه مي‌كنه، چون دختر كوچيكش رو از دست داده.
مامان و خاله و دايي گريه مي‌كنن، چون خواهر كوچيكشون رو از دست دادن.
شوهر خاله گريه مي كنه، چون همسرش رو از دست داده.
دختر خاله گريه مي‌كنه، چون مادر عزيزش رو از دست داده.

منم گريه مي كنم.چون خاله عزيزم ديگه نيست .

گريه خيلي خوبه.خيلي.



   
0 حرف
بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

سرطان لعنتي كار خودشو كرد.
اين دنيا يه آدم فوق‌العاده فهميده و مهربون و ناز رو از دست داد.
خاله فرح عزيز من ديگه نيست.
سخت رفت.
ولي راحت شد.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, April 12, 2004

من توی این دوره اخیر کاملاً فهمدیدم که این سنت اعتراف مسیحیان چقدر قشنگه.
الان که خودم عادت کردم به این کار، کاملاً ارزشش رو می فهمم.
تازه کار بهتر اینه که آدم علاوه بر کارهایی که کرده، احساساتش رو هم اعتراف کنه.تنفر نسبت به یکی، عشق نسبت به یکی دیگه و حتی چیزای دیگه...و از همه مهمتر اینه که آدم به جای اینکه بره پیش کشیش و آخوند و این چیزا، بره پیش یه آدم حرفه ای، که متخصص گوش دادن و سوال پرسیدنه.چون اینکه آدم در لحظه کدوم احساسش رو رو کنه خیلی مهمه، و شک نکنید که در بعضی موارد تشخیص این کار از عهده ما خارجه.خلاصه اینکه این کار هیچگونه شباهتی به اعتراف مسیحی ها نداره و من چرند گفتم.

ولی آزمایش کنید.ضرر نداره.



   
0 حرف
در پی آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه یر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

براش دعا کنید.



   
0 حرف
باید اسم اینجا رو عوض کنم، بذارم "سوپاپ" !




   
0 حرف
قبلاً گفته بودم.درویش مصطفای "من او" می گفت:
تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر می شود دل آدمیزاد است.باید مثل انار چلاندش.حکماً شیره اش هم مطبوع است.

خوب، من دیگه باید بگم: فکرکنم داره می لرزه! چی کارش کنم؟

این یک اعتراف بود.



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 11, 2004

من در یک عمل انتحاری رفتم بعد از مدتها صورتم رو اصلاح کردم.الان قیافم صد بار از قبل چندش آورتر شده.
دیگه شدم خود شرک!



   
0 حرف
من یه شاهکار دیگه تو دیوان حافظ پیدا کردم.جزء غزلیات نیست.یه قطعه دوبیتیه، اون آخر.

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس    چرا بایدت دیگری محتسب؟
و من یتق الله یجعل له    و یرزقه من حیث لا یحتسب

و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب...
از جایی که حساب نمی کنی بهت روزی میده.



   
0 حرف
........................................................................................

Friday, April 09, 2004

داشتم فکر می کردم کی بشه آدما بگن "احمدعلی اینا اومدن..." یا مثلاً "احمدعلی با زن و بچه(!)اش اینجان..."!!!

نکته قضیه اینه که از بررسی فرکانس تغییر جنس افکار در ذهن من میشه یه paper خوب ردیف کرد.



   
0 حرف
انت الدلیل، و انا المتحیر...و من یرحم المتحیر الا الدلیل؟
تو راهنمایی، و من گم کرده راه...



   
0 حرف
به عنوان یه توصیه دوستانه، یا برادرانه، بهتون میگم که اگه یه وقتی خیلی راه گم کردید، یا گیج شدید، یا حس کردید که کلاً دارید کم میارید، یه دفعه، نه، ده دفعه مناجات حضرت امیر توی مسجد کوفه رو بخونید.
جملات نجات بخشی داره.تنها و تنها دعاییه که من ازش خوشم میاد.

اللهم انی اسئلک الامان، یوم لاینفع مال و لا بنون...



   
0 حرف
می گویند مربع معنویت در ایران سه ضلع دارد: ایمان و تقوا.



   
0 حرف
امامزاده سمنو!!!



   
0 حرف
نصفه شبی داشتم نوشته های بعد از مکه رو می خوندم.
خیلی دلم سوخت.خیلی دلم هواشو کرده باز.
امسال که مارو نخواسته فعلاً.نه اون برنامه عید جور شد، نخ حتی عمره دانشجویی تابستون.گفتن چون پارسال رفتی، امسال برو بمیر.نمی فهمن که!
فقط دعا کنید.توروخدا دعا کنید امسال هم قسمت من بشه.باور کنید تو زندگی دیگه هیچی نمی خوام.
یادمه پارسال هم همینو گفتم!

قضیه اینه که اثرات اون سفر رو هنوز بعد از شیش ماه توی زندگیم حس می کنم.توی اخلاقم.توی عقایدم.توی تنهایی.توی جمع.

رویا.




   
0 حرف
........................................................................................

Wednesday, April 07, 2004

کسی که اینجا غنوده است
هزاران سال در تولد خویش تاخیر داشت
او معاصر خویش نبود
و کاسه سفالین ذهنش گنجایش خرد دورانش را نداشت
و جسم بیمارش توان پیمودن را
افسوس که با اشک شوق آمدی
و در منجلاب سفاهت رفتی

اینو میدم روی سنگ قبرم بنویسن.



   
0 حرف
یه موقع یکی ءکه یادم نیست کی بودء گفته بود که بعضی آدمها نتیجه خاک بازی جبرئیل هستند!
انصافاً راست می گفت.



   
0 حرف
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود   وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر   آری شودءولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه   کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان   باشد کزان میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث مابر دلدار بازگو    لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من   آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب   یارب مباد آنکه گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی   مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست   سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست   دم درکش ارنه باد صبا را خبر شود


طلا.



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, April 06, 2004

تنها آرزويي كه اين روزا دارم اينه كه اين ترم آخر لعنتي تموم بشه.راحت بشم.
اين دوره ليسانس براي من (يا شايد براي همه) مثل يه پيرهن نو و تميز بود كه چهارسال پيش پوشيدمء ولي الان اينقدر كثيف و پاره پوره شده و بوي بد ميده كه دوست دارم هرچه زودتر درش بيارم.
ميندازمش كنار.راحت.
بعد باز يه پيرهن نو مي پوشم. خودمو شيك مي كنم و ميپرم وسط گود.
گمونم همه زندگي همين باشه



   
0 حرف
تو رو خدا! به من ميگه فاشيست!
هنوز نشناختي احمدعلي رو.



   
0 حرف
جون من ببينيد روزگار رو!
كار احمدعلي به جايي رسيده كه اين روزا اگه برحست تصادف بتونه يك بيت رو بدون سرفه و خش صدا با آواز بخونه خوشحال ميشه!
من ... نمي تونم چيزي بگم.
فقط اينو ميدونم كه از وقتي اينجوري شده انگار يه چيزي توي دلم مي مونه كه ديگه نمي شه مثل قبل با يه آواز توپ ريختش بيرون.
همين.

مي خواهم هواري بزنم...
كه صدايم به شما هم برسد



   
0 حرف
زين آتش نهفته كه در سينه من است
خورشيد شعله ايست كه در آسمان گرفت



   
0 حرف
........................................................................................

Sunday, April 04, 2004

مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر روی ما ببست به شادی در بهشت
او می گشاید، او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت

الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن...



   
0 حرف
یه سی پی یو تشکیل شده از یه سری ترانزیستور و کوفت و زهرمار.
فقط صفر و یک حالیش میشه.
هر چی بهش بدن، و هرچی ازش بخوان، با سرعت خدا گیگاهرتز پردازش میکنه میده بیرون.
سی پی یو کارش همینه.بیشتر از این ازش انتظار نمیره.کمتر هم نه.خودش هم که کاری به کار خودش نداره.
با خودش لج نمی کنه.به خودش فیدبک نمیده.خلاصه...

"ای کاش من یک سی پی یو بودم" (امام احمدعلی علیه السلام)



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, April 03, 2004

یه تبریک گنده توپ از صمیم قلب به مریم و علی.
مچ ترین زوج آینده دنیا.

امیدوارم تو تگزاس خدای اقتصاد بشید، دنیا رو تسخیر کنید، بعدم یه سری بیاید اینجا سراغ وضع این مملکت.



   
0 حرف
یه خبر خوب.
اون دختره ای که مامانم گیر داده بود که فلان و بهمان و برو ببینش و دختر خوبیه و ... پر!
یعنی داره عروس میشه.

این یعنی اینکه من از دست کلی سخنرانی و نصیحت راحت میشم.
الان مامان طفلکم زنگ زده بود، داشت از ناراحتی تلف میشد!خیلی روش حساب باز کرده بود.شوکه شده بود اساسی.
روزگاره دیگه...

خوش به حال خودم.



   
0 حرف
........................................................................................

Home