قلعه تاناتوس



Saturday, March 31, 2007

طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار باز آید و با وصل قراری بکند

دیده را دستگه درّ و گهر گرچه نماند
بخورد خونی و از دیده نثاری بکند

داده ام باز نظر را به تذروی پرواز
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند

شهر خالیست ز عشّاق، بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند

...



   
0 حرف
........................................................................................

Tuesday, March 27, 2007

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
...



   
2 حرف
عمری روی این تواناییم کار کردم که بتونم مسائل را توی ذهنم خوب structure کنم. موفق هم بوده ام تا الان.

تا الان فقط.

من خوشحالم. سال نو همه تون مبارک رفقا.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, March 17, 2007

بهت اخطار می کنم برادر.

به قول شاید فریدون فروغی، به تو بی دست و پا از من نصیحت...اگه عاشق بشی، خونت خرابه...



   
5 حرف
........................................................................................

Monday, March 12, 2007

رقفا یه هدیه تولد توپ بهم دادن.

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز...



   
1 حرف
........................................................................................

Saturday, March 10, 2007

بی ادبیه، امّا...

یک - بزرگان میگن اگه کسی خواست بهت تجاوز کنه، اول تا میتونی مقاومت کن، ولی اگه دیدی نمیشه، لذّتشو ببر!

دو - هفته پیش، یکی از پر استرس ترین هفته های زندگی من بود. یه مناقصه خارجی، یه پروژه درس و کلی کار برای رفتن به ایالات متحده مونده بود که باید با یه تایمینگ خوب انجام می دادم، که دادم.

سه - دو سه هقته پیش، مسؤولین محترم دانشگاه، دوباره یه کک انداختن تو وجود ما که پاشین برین آمریکا. کلی دویدیم دنبال کار سربازی و ریکام و bank statement و اینا. تا اینکه روز آخر فهمیدیم I20 ها آماده نیس و سرکاریم. از طرف دانشگاه، اسامی نهایی به آمریکایی ها داده نشده بود!

چهار - پیرو جمله اول، ما که حس می کردیم روزگار و عمله نامردش دارن به ما تجاوز می کنن، لذتشو بردیم! یعنی پاشدیم رفتیم دوبی. سه روز صرف عیّاشی کردیم و برگشتیم. جای همه رفقا خالی.

پنج - تو چند سال گدشته، همیشه من تو همچین روزی دپرس بودم و غصه دار. الان امّا نیستم. خیلی هم خوبم، چون بعد از عمری سه چهار روز با خیال راحت استراحت کردم. به همین دلیل و دلایل فیزیکی دیگه، تولّدم مبارک!



   
10 حرف
........................................................................................

Sunday, March 04, 2007

حسّش می کنم. دارم عوض میشم. پوست می اندازم، فرایندی که خیلی به رسمیت نمی شناسمش.

شاید هم یه کلک جدید ناخودآگاهه، شاید مربوط به این برنامه رفتن به یو اس.



   
3 حرف
........................................................................................

Friday, March 02, 2007

سقفی اندازه قلب من و تو
واسه لمس تپش دلواپسی
برای شرم لطیف آینه ها
واسه پیچیدن بوی اطلسی
...

دوس دارم خیلی اینو. گفتم که...دل نازک شده ام.



   
2 حرف
سقفمون افسوس و افسوس
تن ابر آسمونه
یه افق، یه بینهایت
کمترین فاصلمونه
...



   
0 حرف
........................................................................................

Home