قلعه تاناتوس



Thursday, May 31, 2007

حالا بی خیال این حرفا...به نظرت چطور ممکنه یکی که نسبتاً منو می شناسه از جهات مختلف،به مخیّله اش خطور کنه که دعوتم کنه به مراسم فاطمیه؟

افتخاری نیس حالا، ولی تو بیست و چهار سال گذشته کی منو تو این مراسم دیده؟!



   
2 حرف
........................................................................................

Wednesday, May 30, 2007

ماداگاسکار

دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

آنچه سعیست من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد

مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

غیرتم گشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

به جز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد


خدا بیامرزه لنی رو، خدا بیامرزه گاری کوپرو. دختره اسمش چی بود؟



   
1 حرف
........................................................................................

Monday, May 28, 2007

به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
...



   
2 حرف
........................................................................................

Saturday, May 26, 2007

جالب میگه که: و من یتق الله یجعل له مخرجاً، و یرزقه من حیث لا یحتسب، و من یتوکل علی الله فهو حسبه، إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدراً... این آیه یکی از آرامش بخش ترین آیه های قرآنه حقّاً.

اشتباه نکن. این مث اون پست های عشقی-قرآنی چند سال پیشم نیس. دیدمش، یهو ذهنم اون دو تا تیکه ای که بولد کردم رو گذاش کنار هم، بر عکس: انّ الله بالغ امره من حیث لا یحتسب.

یه کم فکر کردم. معادلش تو ذهن من اینه که "از جایی که حسابش را نمی کند ترتیبش داده شود"...

حالا هرچی سکچوال تر فکر کنی، معنیش بد تر میشه. به این میگن ذهن خلاق، ذهن پوسیده، ذهن من...خوب نبود خدایی؟



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, May 24, 2007

دردا
دردا که مرگ
نه مردن شمع و
نه باز ماندن ساعت است
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه
بازش یابی

نه لیموی پر آبی که می مکی
تا آنچه دور افکندنیست
تفاله ای بیش نباشد:
تجربه ای است
غم انگیز
غم انگیز
به سالها و به سالها و به سالها...



   
0 حرف
........................................................................................

Thursday, May 17, 2007

کی می دونه رفیق...شاید باز نامه نوشتم، بعد از بیست سال تمام...

سلام به دستندرکاران برنامه کودک
پسری هستم بیست و چهار و نیم ساله که دیگر به خاهر کوچکم حسودیم نمی شود، عاشق شده ام. لطفن مرا راهنمایی کنید.

قسم می خورم که باز "دستندرکاران" و "خاهر" و "لطفن" رو همین جوری می نویسم، مث همون پسر چهار و نیم ساله حسود...



   
3 حرف
........................................................................................

Wednesday, May 16, 2007

صوفی نظر نبازد، جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید، جز بر چنین غزالی
...

یک کلام.



   
0 حرف
........................................................................................

Monday, May 14, 2007

یه چیزی نوشتم، در مورد نوارهای تکراری ذهن آدم، الگوهای رابطه ای که از اول بچگی تو ذهن ما موندن و ناخودآگاه تکرارشون می کنیم، و با حماقت تمام. مث انتقال رابطه بچه با پدرش به رابطه یه آدم بزرگ با خدا، مث انتقال رابطه سه گانه بچه- مادر- پدر به عشق بزرگسالی و ...که می دونم دهن خیلی ها رو صاف کرده و می کنه.

نوشتم چون حس می کردم مسؤولم. پاکش کردم. شده بود مثل نصیحت. به درد نمی خورد. فقط میگم که باید آگاه شد به این نوارهای تکراری، چون دوباره و دوباره گوش کردنشون بهترین اوقات زندگی ما رو نابود می کنه. باید شناختشون، باید دیدشون، و جنگید باهاشون.

من بعد از این همه سال روان درمانی ادعا می کنم که این کار رو بلدم، ماهرم توش.

مث دوستک، باید همه بالای سرمون بنویسیم: گوش دادن به نوار تکراری ممنوع!

حال و روز من خیلی خوبه رفقا.



   
4 حرف
........................................................................................

Saturday, May 12, 2007

عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
...



   
0 حرف
........................................................................................

Home