قلعه تاناتوس



Sunday, February 25, 2007

همه انرژی عاطفی من متمرکزه روی خودم. بهش میگن لیبیدو. روز به روز هم داره بیشتر میشه.

who knows...شاید من هم همین روزها عاشق شدم...در راستای اینکه impulse یکی از حقایق انکار ناپذیراین دنیاست.



   
5 حرف
........................................................................................

Saturday, February 24, 2007

خوب گفته که "و عباد الرحمن الذین یَمشون علی الارض هَونا". قشنگ گفته که "و لا تمشِ فی الَارض مَرَحا". کو گوش شنوا؟

آهااااااااااااای! تو رو خدا یکی بیاد غرور منو بشکنه! دارم خفه میشم! دارم می میرم...



   
2 حرف
........................................................................................

Friday, February 23, 2007

من زیاد رقیق القلب شدم، یا این کیشلوفسکی خیلی هنرمنده؟

سه تا رنگشو امروز دیدم. عالی بود.



   
1 حرف
........................................................................................

Monday, February 19, 2007




   
3 حرف
خودشیفتگیم گل کرد، سرش داد زدم. گفتم خیال نکن خیلی هنر کردی که به خیال خودت رفتی قاطی "الذین قالوا ربُّنا الله ثُمَّ استقاموا...". آنان که گفتند الله پروردگار ماست و مقاومت کردند. که قراره بری بهشت و حور و پری و غلمان بهت بدن.

گفتم به فرض که رفته باشی، راه ساده رو انتخاب کردی. خیلی ساده تر و گلابی تر از اینی که من دارم میرم.

گفتم که...نارسیسیزمم زده بود بالا...



   
3 حرف
........................................................................................

Tuesday, February 13, 2007

یکم - پوف...زندگی سخته جداً، به رغم وجود علم فارماکولوژی حتی...

دوم - چند ماه پیش جلسه بستن قیمت یه مناقصه بزرگ بود. قیمتهای وندورها رو کنار هم گذاشته بودیم و فرم و جدول و ... باید کار نهایی به تصویب بزرگان می رسید.
یه شرکت انگلیسی، نرخِ مهندس طراحش رو ساعتی دو هزار و پونصد دلار گفته بود، کاری که قسم می خورم نصف یه دانشجوی شریف با دو ماه آموزش میتونه انجام بده. یکی از اساتید که خیلی به استادی قبولش دارم، وقتی دیدش عصبانی شد و حرف خوبی زد. گفت این رقم ها رو که می بینم یاد دوران برده داری میفتم.

سوم - امروز با مدیر عامل همون شرکت جلسه بودیم. با اینکه کلی گرم می گرفت و در مورد اینکه ما یه تیم هستیم صحبت می کرد، ولی خوب حس کردم mind set اش چیه. همون که دکتر گفته بود.

عوضی...



   
2 حرف
........................................................................................

Sunday, February 11, 2007

گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

همین.



   
3 حرف
........................................................................................

Friday, February 09, 2007

ابلهانه ترین سؤالی که بعد از شنیدن خبر خودکشی این تیپ آدمها میشه پرسید اینه:
چرا؟ تو درسی افتاده بوده؟
یا مثلاً:
با خونواده اش دعواش شده بوده؟

سر پرسش کننده رو دوست دارم بکوبم به سنگ.



   
3 حرف
........................................................................................

Thursday, February 08, 2007

امروز نوزده بهمن بود راستی.

آنکه می گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند...


پ.ن: دیشب تلویزیون جمهوری اسلامی بخشهایی از دادگاه گلسرخی رو نشون داد. غریب بود.



   
0 حرف
این دفاع منه در برابر کامنت یه دوست عزیز:

اولاً خوشحالم که با اینکه نقش دانشکده معظم برق رو رد کردی، نقش خدای خوب و مهربون رو رد نکردی. این خودش یه نکته مثبته. این یکی دو روز خیلی حس می کنم که اونی که احتمالاً او بالاس هیچ حسی از این رنج نداره، وگرنه این همه داد نمی زد که خودکشی کنندگان رو مجازات می کنم (شاید هم از طرفش داد می زنن، ها؟)

دوماً، همه کسانی که در مورد اوضاع بد روحی بچه های برق با من حرف زدن می دونن که هیچ علاقه ای به اون تحلیل های تخیلی ذکر شده ندارم. یعنی اصولاً هرکسی که اپسیلونی از ساختارهای روانی آدمها سررشته داشته باشه می دونه که این خشم شدیدی که بین ماها هست، ریشه اش خیلی قدیمی تر از این حرفهاست که بخواد تو دانشکده برق شکل بگیره. حرف من این نیست گل پسر...

من میگم که اون فضای گند و کثافتی که هم من میشناسمش و هم تو و هم هر کس دیگه ای که مدتی تو اون خراب شده بوده (ولی شاید نشه خوب articulate اش کرد)، شده یه کاتالیزور (نه علت) خیلی قوی برای دامن زدن به این خشم. هر کسی که چند سال تو سیستم خشک و سختی بوده باشه که رقابت و تحقیر مبانی ساختاریش هستن، ناخودآگاه همه خشم های پراکنده ریشه دارش همگرا میشن. این ربطی به سست اراده بودن و ضعیف بودن نداره عمو.

این مکانیزم دفاع ناخودآگاه آدمهاست. این صدای شکستن آدمهاست. قرار نیست همه خودکشی کنن که باورمون بشه اون دانشکده اتفاقاً خیلی هم نقش داره تو این مصیبت...مگه کم دیدی آدمهایی رو که تا مغز استخونشون رنج می کشن اونجا؟

خواستی بیا بهت معرفی کنم.



   
4 حرف
........................................................................................

Wednesday, February 07, 2007

و من با این شبیخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر...



   
0 حرف
خدای خوب و مهربان و دانشکده حروم زاده برق شریف یه قربانی دیگه گرفتن.

وحید نظری خودکشی کرد و مرد.به همین سادگی.



   
1 حرف
........................................................................................

Monday, February 05, 2007

یک - "تحلیل کردن" ، فارغ از context، یه هنره. به نظرم اصولش تو خیلی از زمینه ها شبیه همه. هنر کنار زدن لایه های رویی شکل گرفتن یک پدیده و رفتن به لایه های زیرین و زیرین. حداقل تو دو زمینه ای که کاملاً درگیر تحلیل بودم ( مهندسی برق و روانکاوی) و دو زمینه ای که به میزان خوبی ناظر تحلیل بودم و کمتر درگیر(مدیریت و اقتصاد)، دیدم که اصول کار حرفه ای ها به شدت مشابهن.
این هنر به نظرم تا حد خوبی قابل یاد گرفتنه. البته بالطبع هوش طرف هم مهمه.

دو - بعضی آدمها رو با یک کلمه میشه خیلی خوب توصیف کرد : خوش فکر. من به آدمایی میگم خوش فکر که approach خوبی به حل کردن مسائل دارن، باز هم فارغ از context. میشه یه مسأله روزمره زندگی باشه حتی. این آدما هنر تحلیل رو خوب یاد گرفتن. اینکه وارد حوزه های دیگه نمیشن بیشتر به خاطر کمبود دانش از اوناس.

برای زندگی تو این دوره و زمونه باید تحلیل یاد بگیریم . بسیار لازمه.



   
2 حرف
........................................................................................

Sunday, February 04, 2007

این پست پایینو شوخی نگیر. نتیجه دو سال فکر کردنه اقلاً.



   
0 حرف
........................................................................................

Saturday, February 03, 2007

من هر کسی که ادعا می کنه نظام خلقت هدفی والاتر از ادامه بقا داره رو به دوئل دعوت می کنم.



   
3 حرف
........................................................................................

Home