قلعه تاناتوس



Wednesday, April 07, 2004

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود   وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر   آری شودءولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه   کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان   باشد کزان میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث مابر دلدار بازگو    لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من   آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب   یارب مباد آنکه گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی   مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست   سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست   دم درکش ارنه باد صبا را خبر شود


طلا.



   
0 حرف
........................................................................................

Home