قلعه تاناتوس



Sunday, July 04, 2004

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر تو ام کاری هست
بکمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست ترا بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم، گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبله عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به در آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه من مستم و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست


سعدی، گاهی اوقات تبدیل میشه به یه فرشته...

ولمون نکن.
اگه یه موقع بخوای شوخی کنی،نمی دونم چی میشه.



   
0 حرف
........................................................................................

Home