قلعه تاناتوس |
Thursday, July 22, 2004
● با اجازه بهمن، و روح فرهاد:
........................................................................................تو هم با من نبودی مثل من با من و حتّی مثل تن با من تو هم با من نبودی آن که می پنداشتم بايد هوا باشد و يا حتّی گمان می کردم این توبايد از خيل خبر چينان جدا باشد تو هم از ما نبودی آن که ذات درد رابايد صدا باشد و يا با من چنان هم سفره ی شب بايد از جنس من و عشق و خدا باشد تو هم مومن نبودی بر گليم ماو حتّی در حريم ما ساده دل بودم که می پنداشتم دستان نا اهل تو بايدمثل هر عاشق رها باشد تو هم با من نبودی ای يار ای آوار ای سيل مصيبت بار احمدعلی ساعت 1:35 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|