قلعه تاناتوس



Saturday, July 03, 2004

ما راهی سفر به جانب دریا بودیم،
که همان ابتدای راه آوازمان دادند:
-پیش از رسیدن به آن همه پل های پیش رو
مسیر سایه و مقصد آفتاب را مشخص کنید!

ما ساده بودیم
گولمان زندند
رفتیم که انعکاس روشن دریا را
در آواز یکی قطره جستجو کنیم،
دیدیم بیشتر کلمات ما
کدبانوی کوچک گریه ها را نمی شناسند.
آیا دیگر هیچ پروانه مرده ای
از لای کتاب کهنه بر نخواهد خواست؟

رفتیم، بی که برگردیم و پشت سر
لا اقل از سرنوشت ستاره و سوسن سراغی بگیریم،
فقط به هوای پرسشی از یک پیاله آب
خسته و بی خبر از خواب تشنگی
گفتیم که به دریا رفتگان از پی ما می آیند،
آمدند، غریب و آزرده هم آمدند
و با آنکه بالای همه ابرهای جهان گریسته بودند،
اما حتی یکی...
یکیشان حتی دریا را ندیده بودند
پرسیدیم پس تکلیف این همه ترانه ناسروده چه می شود؟
مگر همین شما نبودید
که از مسیر سایه و مقصد آفتاب سخن می گفتید؟!

ما ساده بودیم
آنها نگاهمان کردند
قمقمه های خالی خود را نشان تشنگان دادند
اندکی نشستند
بعد هم بند کفش کهنه خویش را گشودند و
گفتند: گولتان زدیم...!



   
0 حرف
........................................................................................

Home