قلعه تاناتوس



Friday, April 22, 2005

سادگی را من از نهان یک ستاره آموختم
پیش از طلوع شکوفه بود شاید،
با یاد یک بعدازظهر قدیمی
آنقدر ترانه خواندم تا تمام کبوتران جهان شاعر شدند.

سادگی را من از خواب یک پرنده در سایه پرنده ای دیگر آموختم
باد بوی خاص زیارت می داد
و من گذشته پیش از تولد خویش را می دیدم
ملائکی شگفت مرا به آسمان می بردند
یک سلول سبز در حلقه تقدیرش می گریست،
و از آن جا، آدمی تنهایی عظیم خودش را تجربه کرد.

دشوار است ری را!
هرچه بیشتر به رهایی بیندیشی
گهواره جهان کوچکتر از آن می شود
که نمی دانم چه...
راه گریزی نیست،
تنها دلواپس غریزه لبخندم.
سادگی را من ار همین غرائز عادی آموخته ام.



سید علی صالحی



   
0 حرف
........................................................................................

Home