قلعه تاناتوس



Tuesday, April 22, 2008

آن یکی نحوی به کشتی درنشست
رو به کشتی بان نمود آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا
گفت نیم عمر تو شد بر فنا
دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب
لیک آن دم کرد خامُش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتی بان بدان نحوی بلند
هیچ دانی آشنا کردن بگو
گفت نی ای خوش جواب خوب رو

گفت کلّ عمرت ای نحوی فناست
زانکه کشتی غرق این گرداب هاست

...



   
2 حرف
........................................................................................

Home