قلعه تاناتوس |
Tuesday, April 22, 2008
● آن یکی نحوی به کشتی درنشست
........................................................................................رو به کشتی بان نمود آن خود پرست گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا گفت نیم عمر تو شد بر فنا دل شکسته گشت کشتی بان ز تاب لیک آن دم کرد خامُش از جواب باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتی بان بدان نحوی بلند هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوش جواب خوب رو گفت کلّ عمرت ای نحوی فناست زانکه کشتی غرق این گرداب هاست ... احمدعلی ساعت 1:44 PM نوشت 2 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|