قلعه تاناتوس |
Wednesday, May 19, 2004
● سرانجام باورت می کنند
........................................................................................باید این کوچه نشینان ساده بدانند که جرم باد...ربودن بافه های رویا نبوده است. گریه نکن ری را! راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است دوباره اردی بهشت به دیدنت می آیم. خبر تازه ای ندارم فقط چند صباح پیشتر دو سه سایه که از کوچه پایین می گذشتند روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند اما کسی مرا نمی شناخت. راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است خدا را چه دیده ای ری را! شاید آنقدر باران بنفشه بارید که قلیلی شاعر از پی گل نی آمدند رفتند دنبال چراغ و آینه شمعدانی، عسل، نقره و قرآن کریم. حیرت آور است ری را! حالا هرکه از روبرو بیاید بی تعارف صدایش می کنم بفرما! امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد! احمدعلی ساعت 1:41 AM نوشت 0 حرف
|
وبلاگ هایی که می خونم
|